هفته گذشته دیدیم که زئوس (Zeus) برخلاف اودین (Odin – خدای خدایان اساطیر نورس که به بدقولی معروف است) سر قولش مانده و همانطور که گفته بود هر کسی که بتوند هرا (هیرا – Hera) را از بند صندلی نفرینشده آزاد کند همسر آفرودیت (Aphrodite – خدای عشق و زیبایی) خواهد شد.
در این میان تمام خدایان از هیچ سعی و تلاشی برای نجات ملکه خدایان دریغ نکردند اما تنها موجودی کریه و علیل که ناگهان در میان آنها ظاهر شده بود موفق میشود هرا را از چنگال صندلی (که یکی از ساختههای خودش بود) نجات دهد.
این شخص همان نوزاد زشت و فرزند اول زئوس و هراست که ملکه او را به دلیل زشتی از قله کوهستان به پایین پرتاب کرده بود، خدایی به نام هفاستوس (Hephaestus) که آهنگری بینظیر و خدای آتش است. حالا این خدای زشت که حتا مادرش حاضر به تحمل حضورش در میان خدایان نبود باید همسر آفرودیت زیبا و دلفریب شود که به برادر هفاستوس، یعنی خدای جنگ آرس (ایریس – Ares) دلبسته بود.
جشن عروسی
برای باری دیگر دعوتنامههایی به سراسر موچودات هستی ارسال میشود که در جشن عروسی هرا و زئوس که همزمان با جشن عروسی آفرودیت و هفاستوس برگزار میشود شرکت کنند. تمام موجودات، از نیمفهای (الهههای طبیعت – Nymphs) جنگل، رود، کوهستان و اقیانوس و ارواح درختان و سنگها گرفته تا حتا تایتانهای بخشیده شده (به جز کرونوس (Kronos – پدر زئوس) و اطلس (Atlan – نگهدارنده طاق آسمان) همه و همه این دعوت را پذیرفته و برای جشنی درخور خدایان آماده میشوند.
زئوس و هرا تصمیم میگیرند برای آنکه به این جشن شور و هیجانی بیشتر ببخشند مسابقهای برای مهمانان تدارک ببینند. آنها در دعوتنامه اعلام میکنند که هر یک از مهمانان باید سعی کند و خوشمزهترین غذایی که میتواند را برای خدایان تدارک ببیند و زئوس تنها یکی از آرزوهای برنده مسابقه را برآورده خواهد کرد.
تمام خدایان، نیمه خدایان، موجودات فانی و حیوانات مانند خرس و مار و پرنده و موش همگی از شدت هیجان سر از پا نمیشناختند و تا روز جشن مشغول آماده کردن خوراکی برای زئوس و هرا میشوند. در روز جشن انواع کیکها، شیرینیها، بیسکوئیتها، نوشیدنیها و غذاهای لذیذ با طعمهای مختلف شور، شیرین، ترش آماده شده و موجودات سراسر هستی روانه جشن خدایان میشوند.
قبل از مسابقه مراسم ازدواج برگزار شده و اول هفاستوس و آفرودیت و سپس هرا و زئوس پیمان زن و شوهری میبندند (که البته در داستانهای بعدی خواهیم دید که این پیمان معنی خاصی برای آفرودیت و زئوس نخواهد داشت) و آرس در گوشهای با خشم شاهد ازدواج جواهری به نام آفرودیت با کریهترین موجودی که تاکنون به چشمش دیده، یعنی برادر بزرگترش است.
با پایان مراسم رسمی، زمان بررسی خوراکیها و اعلام برنده فرامیرسد و میزی پرشکوه پر از انواع خوراکیها در مقابل زئوس و هرا قرار میگیرد و آنها آهسته آهسته بر سر هر ظرفی رفته و هر دو ذرهای از خوراکیهای مختلف و رنگارنگ را امتحان میکنند و پس از مدتی قابل توجه در نهایت با امتحان کردن تمام خوراکیها، برنده را اعلام میکنند.
خوشمزهترین خوراکی دنیا
هرا و زئوس هر دو با هم توافق کرده و خوراکی موجودی به نام مِلیسا (Melissa) را به عنوان خوشمزهترین خوراکی دنیا انتخاب کنند. چیزی که ملیسا برای خدایان آورده بود مایعی غلیظ و طلایی رنگ بود که در ظرف بسیار بسیار کوچکی تهیه شده بود و زئوس با خوشحالی انگشتش را به ته ظرف میکشید و آخرین قطرات آن را با رضایت میبلعید.
ملیسا به جایگاه خدایان خوانده شده و معلوم میشود برنده مسابقه خدایان موجودی بسیار بسیار کوچک و خجالتی است و زئوس با ساکت کردن تمامی مهمانان برنده مسابقه را به همه معرفی میکند:
انتخاب برنده این مسابقه بسیار کار سختی برای من و ملکه بود و بسیاری از خوراکیها واقعا خوشمزه بودند اما ما در نهایت تصمیم گرفتیم خوراک شیرین و لذیذ ملیسا، که نامش هانی (Honey – عسل) است، را به عنوان بهترین شرکتکننده و خوراکی در خور خدایان انتخاب کنیم. حال مطابق قولی که داده بودم از ملیسا میخواهم که یکی از آرزوهایش را به ما بگوید تا آن را برایش به واقعیت تبدیل کنم.
ملیسا آهسته آهسته به سمت جایگاه برنده پرواز میکند و بالهای کوچکش را با نگرانی تکان میدهد تا به نزدیک زئوس و هرا برسد. او زمانی که در برابر زئوس قرار میگیرد با صدایی لرزان شروع به صحبت میکند:
ای خدای خدایان، افتخار بزرگیست که خوراک کوچک من را به عنوان برنده انتخاب کردهاید. تهیه این خوراک کار بسیار دشواری است و من باید با این جثه کوچکم مسیرهایی طولانی را طی کنم و روی تکتک گلها بنشینم و شهد آنها را بمکم و سپس دوباره به خانهام برگردم. تمام این کارها را باید تا زمانی انجام بدهم که اِتِر (Aether – خدای روز و روشنایی) قدرتمند نور و روشنایی را به من عطا کند.
تهیه همین ظرف کوچکی که به شما تقدیم کردهام چهار و نیم هفته زمان میبرد اما این موضوعات به کنار، بوی این خوراک، همانطور که میبینید به قدری تند و اشتهاآور است که باعث میشود موجودات مختلفی به لانه من حمله کنند و حاصل زحماتم را از من بگیرند.
حال خدای خدایان من از شما میخواهم همانطور که عقرب یا مار را که هیچ خوراکی برای خدایان ارائه نکردهاند، به نیشی زهرآگین مجهز کردهاید، به من هم سلاحی بدهید که بتوانم از این خوراک لذیذ که مدت زیادی برایش زحمت میکشم دفاع کنم. من سلاحی میخواهم که بتوانم با آن هر کسی را که قصد دزدیدن عسل عزیزم را دارد را درجا از بین ببرم.
با تمام شدن صحبتهای ملیسا، ابروهای زئوس در هم رفته، آسمان تاریک میشود و زمین به لرزه در میآید. تمام مهمانان از ترس در گوشهای جمع شده و منتظرند که با صاعقهای ملیسا به خاکستر تبدیل شود. زئوس با عصبانیت به ملیسا میگوید:
ای موجود رقتانگیز! چطور جرات میکنی چنین سلاحی خطرناک را از من درخواست کنی؟ این خوراک لذیذ تو باید برای همگان در دسترس باشد نه اینکه آن را از همه قایم کنی و اجازه ندهی دست کسی به آن برسد! من چنین درخواستی را رد میکنم! با اینکه گفتم اجازه داری آرزویت را بگویی اما هرگز نگفتم که آرزوی تو را برآورده خواهم کرد.
زئوسِ مهربان؟
با گفتن اینها ملیسا با غصه و بالهایی آویزان به گوشهای پرواز میکند و زئوس با بالا بردن دستش به او دستور میدهد که بایستد. زئوس تهیه عسل را برای ملیسا آسانتر کرده و او را به عنوان ملکه نوع خود برمیگزیند و تعداد زیادی سرباز از جنس خودش در لحظه خلق میکند تا همگی در کندویی کنار هم جمع شده و به تولید عسل مشغول شوند.
در آخر مهربانی زئوس اجازه نمیدهد که ملیسا را اینطور غمگین رها کند پس به او نیشی زهرآگین میدهد و ملیسا از خوشحالی دوباره پرواز میکند. اما کار زئوس هنوز تمام نشده:
ملیسا! به تو نیشی دردناک و زهرآگین میبخشم تا هم تو و هم تمام سربازانت بتوانید از خودتان، عسل بینظیر و کندویی که در آن زندگی میکنید دفاع کنید… اما نیشی که به تو میبخشم تنها و تنها باعث مرگ خودت خواهد شد.
ملیسا در همان لحظه احساس میکند که تغییراتی در اندام کوچکش ایجاد شده و نیشی بزرگ و خطرناک به او داده میشود. او با خوشحالی به همراه سربازان زیادی که زئوس به او بخشیده بود از مراسم مهمانی خارج میشود بدون اینکه به درستی متوجه منظور زئوس شده باشد که نیشش باعث مرگ خودش خواهد شد…
ملیسا در زبان یونانی به معنای زنبور عسل است و میدانیم که نیش زنبور عسل با اینکه میتواند بسیار دردناک باشد اما زمانی که زنبوری ما را نیش میزند، در حقیقت نیش به همراه بخشی از بدنش از او جدا شده و منجربه مرگ خود زنبور میشود.
در پایان مراسم، زئوس برای بازگرداندن شادی به مهمانی، ظرف کوچک ملیسا را به بالای سرش برده و به هرا هدیهای میبخشد. زئوس عسل را به خوراکی مخصوص خدایان بدل میکند که هرگز تمام نشود و هر کسی که ذرهای از آن بخورد نامیرا شده و هرگز پیر نشود. زئوس نام این خوراک جادویی خدایان را نکتار (شهد – Nectar) میگذارد و ظرفی این شهد که در آن نوشیده میشود و براساس قول زئوس قرار است هرگز از عسل خالی نشود را آمبروزیا (Ambrosia) میگذارد که در زبان یونانی به معنای نامیرا است.
source