فیلم «جامعه برف» داستانی جذاب از انعطاف پذیری انسان در میان یک بحران است؛ کاوشی تکان دهنده از امید و ناامیدی در مواجهه با آغوش بیرحم طبیعت. بیایید با نقد فیلم Society of the Snow در ویجیاتو بررسی در این روایت گیرا را آغاز کنیم که از مرزهای استقامت معمولی انسانی فراتر میرود.
داستان: در سال 1972، پرواز 571 خطوط هوایی اروگوئه، که برای سفر یک تیم راگبی به شیلی اجاره شده بود، در قلب رشته کوه آند سقوط کرد. از 45 مسافر آن فقط 29 نفر از این حادثه جان سالم به در بردند. اما افراد زنده مانده از این حادثه که در یکی از خصمانه ترین و غیرقابل دسترس ترین محیطهای کره زمین به دام افتاده بودند، مجبور شدند برای زنده ماندن به اقدامات وحشتناکی متوسل شوند. اکنون فیلم جامعه برف، راوی این ماجرای دردناک است.
پیش از هر چیزی باید بدانید این اولین بار نیست که سینما به این فاجعه وحشتناک میپردازد: در سال 1993، فیلم فرانک مارشال «Alive» اکران شد که به آن وقایع تلخ در رشته کوه آند اختصاص داشت و ایتن هاک نقش اصلی آن را بازی کرد. یک نسخه مکزیکی نیز از سال 1976 وجود دارد، اما تعداد کمی از مردم آن را به یاد میآورند، البته ناگفته نماند که راجر ایبرت در نقد خود به این فیلم مکزیکی امتیاز صفر داده است.
هدف فیلم «جامعه برف» ساخته خوآن آنتونیو بایونا یادآوری این تراژدی وحشتناک است، اما مهمتر از همه، تلاشی تا حد امکان واقعی برای تفسیر وقایع معروف این حادثه با بازیگران اسپانیایی زبان و حتی فیلمبرداری لوکیشن در محل خود تراژدی است. طرح داستان بر اساس کتابی به همین نام از نویسنده و روزنامه نگار اروگوئهای پابلو ویرسی است که داستان تمام شرکت کنندگان در حوادثی را که موفق به زنده ماندن شدهاند را مستند میکند. علاوه بر این، سازندگان و بازیگران فیلم شخصاً به سخنان بازماندگان گوش فرا دادند و با خانوادههای قربانیان صحبت کردند.
بنابراین، «جامعه برف» به دلیل تعهد بایونا به ایجاد مشاهدهای درونی از تلاش بازماندگان برای زنده ماندن و بقا در این تجربه آسیب زا، موفق به بیان این داستان واقعی به شکلی جذاب و مخاطب پسند میشود. از سوی دیگر این سانحه به خودی خود ممکن است شدیدترین سانحه هوایی باشد که تا به حال در یک فیلم ثبت شده است. شاید بگویید چرا؟ این را احتمالاً میتوان به وابستگی شدید فیلم به استفاده از صدا برای غوطهور ساختن مخاطب و عدم تمایل آن به جدا شدن از اتفاقات پس از حادثه نسبت داد.
برای مثال: صداهای مخوف هواپیما در هنگام سقوط، شکستن شدید استخوانها و سیل بادهای یخزده، همگی کمک میکنند تا مخاطب متوجه این شود که وضعیت مسافران این حادثه تا چه حد وخیم است. از سوی دیگر ویرایش و میکس صدا به خوبی با موسیقی متن فوقالعاده مایکل جاکینو همراه شده است. این فیلم شامل یک مجموعه موسیقی فوقالعاده لطیف است که گاهی اوقات چه قبل و چه بعد از تبدیل شدن داستان به یک حادثه ترسناک احساس حماسی و آرامشبخش را به مخاطب القا میکند. این به درک ماهیت شدید برخی از عناصر تاریک فیلم کمک میکند، اما همچنین میتواند وقتی بخواهد به سادگی اشک شما را نیز دربیاورد.
همچنین باید بدانید که کل گروه بازیگران عمدتاً ناشناخته فیلم، که همگی شخصیتهایشان را به زبان اسپانیایی بازی میکنند، فوقالعاده و باورپذیر هستند. هرکدام از این شخصیتها شما را مجذوب خود میکنند و قلب شما را میشکنند. مخصوص وقتی میبینید که این پسران بیگناه که ابتدا سرشار از زندگی هستند، چگونه در طول فیلم، ارادهشان برای زندگی به آرامی از دستشان تخلیه میشود، شما نیز دلتان شکسته میشود.
پس باید به این نکته نیز توجه داشت که تعهد بایونا به اینکه بازیگران بومی منطقه باید در نقش هر یک از شخصیتها بازی کنند، تصمیمی عالی بود و جنبه دیگری است که در آن رویکرد معتبر فیلمساز به این داستان شناخته شده را نشان میدهد و کمک میکند نسخهاش در مقایسه با آثار دیگری که پیرامون این داستان وجود دارند، بسیار بهتر و قابل درکتر باشد. در میان بازیگران انزو ووگرینچیچ در نقش نوما تورکاتی برجسته است زیرا نه تنها به قطبنمای اخلاقی فیلم تبدیل میشود، بلکه راوی داستان نیز میباشد.
قوس شخصیت او دلخراش است زیرا نوما از یک رهبر قوی و توانا که گروه برای ناامید نشدن به او نگاه میکند، متعاقباً و بر ا ثر شرایط وخیم و سایر عوامل به یکی از مسافران مهم این پرواز تبدیل میشود که سرنوشت تلخی دارد. اما ستاره واقعی «جامعه برف» فیلمبرداری پدرو لوکه است که برای هر فریمی نفس گیر است. کوههای برفی آند با چنان احترام عمیقی به تصویر کشیده شدهاند که مناظر باشکوه آن تقریباً به دلیل عظمتی که به بازماندگان منتقل میکند، به نظر مسموم شده است. این یک شکاف برفی است، و جایی است که ترس به وجود میآید.
با خیره شدن به تمام نماهای خیرهکننده منظرهای که در دامنه کوه گرفته شدهاند یا حتی زمانی که بایونا تصمیم میگیرد دوربین را از نزدیک در چهره بازیگران قرار دهد، به راحتی میتوان در تمام نماها گم شد. بایونا با این تصاویر حداکثر ناراحتی و کلاستروفوبیا را به مخاطب منتقل میکند. فیلم عمدتاً به صورت روی دستی فیلمبرداری شده، که باعث ایجاد حس عدم اطمینانی میشود که بایونا در طول فیلم به ایجاد آن ادامه میدهد.
برای مثال یک سکانس که به صورت ویژه این عدم اطمینان و ناامیدی را نمایش میدهد، زمانی است که بازماندگان به اطلاعاتی که از طریق رادیو در مورد پایان ماموریت نجات احتمالی آنها شنیده میشود، واکنش نشان میدهند، و تماشای این سکانس برای من مخاطب نیز ویرانگر است. شاید این صحنه و البته دیگر لحظات شبیه به آن یکی از به یاد ماندنی ترین سکانسهای امسال باشد.
باید بدانید که «جامعه برف» از آن دست آثاری است که به خوبی در اتاق تدوین، ویرایش شده است. به طور کلی کار تدوینگر استثنایی است؛ اما چرا؟ چون ماهیت واضح و دقیقی را به فیلم ارائه میکند، زیرا او باید چندین ساعت فیلم را ویرایش کند و آن را به کمتر از دو ساعت و نیم برساند. مدت زمان چنین آثاری از جایی به بعد هر چه بیشتر ادامه پیدا کند، میتواند احساس بدی در مخاطب ایجاد کند. اما ساختار این فیلم و چگونگی برخورد آن با چنین مصیبت طاقتفرسایی چنان ریتمی سرپایی دارد که در پایان قلب مخاطب را به دست میآورد.
از سوی دیگر، یکی از نکات مثبت مهم این اثر سینمایی در فیلمنامه آن قرار دارد. فیلمنامه بایونا، نیکلاس کاساریگو، برنات ویلاپلانا و جیمی مارکز از جنبههای وحشتناکتر کاری که این افراد برای زنده ماندن و زنده نگه داشتن امید خود باید انجام میدادند، ابایی ندارد. شاید این رویکرد در دستان یک فیلمساز آمریکایی، میتوانست به مراتب کمتر مورد توجه قرار گیرد. اما در عوض بایونا روی دیگر این تراژدی را به نمایش میگذارد که به شدت سخت و دردناک است، مخصوص لحظاتی که این اشخاص در دو راهی اخلاقی مرگ یا استفاده از جسم دوستان خود برای زنده ماندن میگذرانند.
نویسندگان این ناهنجاری را دستکاری نمیکنند و با ظرافت به موضوعی میپردازند که به سختی میتوان سر خود را دور آن پیچاند، پس اینجا فیلمساز بیننده را تبدیل به یک ناظر بیرونی میکند. اما چرا؟ چون این مدل روایت وقتی پیش روی مخاطب سبز میشود، خواسته یا ناخواسته میتوان خود را در آن تصور کرد، پس به ندرت کسی وجود دارد که بخواهد این موقعیت خاص (خوردن گوشت عزیران برای زنده ماندن) را قضاوت کند. فیلم از بینندگان میخواهد که متفکرانه درگیر شوند، نه اینکه از روی شوک یا انزجار واکنش نشان دهند.
فیلم بایونا با وجود مناظر با شکوه پوشیده از برف، عمدتاً محاورهای و به شدت زمینی و تا حدی صمیمی است. حتی پایان عاطفی آن نیز تقریباً عاری از ترس معمول موجود در این آثار است. اما این همان جایی است که قدرت داستان، به ویژه دستیابی به رئالیسم فوق الذکر نهفته است. و اگر آنچه را که روی پرده اتفاق میافتد باور کنید، قطعاً به سرنوشت
شخصیتها اهمیت بیشتری خواهید داد. این داستان بار دیگر به ما یادآوری میکند که حتی در تاریک ترین و سخت ترین زمانها جایی برای دیدن نور امید وجود دارد.
«جامعه برف» یک فیلم فاجعهای واقعی و جذاب است که در بخش فنی و فرم سینمایی عالی است. با این حال، جایی که واقعاً برتری مییابد در نحوه جذب انعطافپذیری روح انسان است. علیرغم سختیهای زندگی، صحبت بایونا از فاجعه پرواز معروف اروگوئهای ثابت میکند که ما میتوانیم در سختی به یکدیگر ایمان داشته باشیم تا زنده بمانیم و چراغ امید باشیم، حتی در موقعیتهای مرگبار.
در نتیجه باید گفت: کار بایونا در سطح خرد و کلان خیرهکننده است و خطرات دنیای طبیعی و انسانیت گروهی از مردم را به تصویر میکشد که دلایل زیادی برای تسلیم شدن داشتند اما تا زمانی که میتوانستند در برابر سرما، جنون و گرسنگی تلاش کردند. این یک دستاورد قابل توجه احساسی و بهترین فیلم بایونا تا به امروز است. داستانی بینهایت غم انگیز که شما را بیتفاوت نمیگذارد. آن هم با جنبه فنی بسیار با کیفیت از به تصویر کشیدن جراحات بر روی بدن بازماندگان تا صحنه سقوط هواپیما؛ این یک درام با کیفیت بالاست که در طرح بقا تنیده شده است.
در واقع، هیچ کاستی قابل توجهی در اینجا وجود ندارد، به جز اینکه تماشای این فیلم دشوار است و میتواند از نظر احساسی هر مخاطبی را نابود کند. بنابراین توصیه میشود این فیلم را به تماشاگرانی که قدرت تماشای آن را احساس میکنند، پیشنهاد دهید. برای کسانی که به دنبال کاوشی تکان دهنده از انعطاف پذیری انسان در میان سخت ترین شرایط طبیعت هستند، «جامعه برف» یک تجربه سینمایی متقاعدکننده و قابل تامل است. همچنین میتوان در چشم انداز اسکار نامزدی فیلم در بخشهای بهترین فیلم بلند بینالمللی، بهترین فیلمبرداری، بهترین تدوین فیلم، بهترین گریم و آرایش مو، بهترین موسیقی متن و بهترین صدا را دور از ذهن ندانست.
source