Música یک فیلم کمدی رمانتیک آمریکایی محصول سال ۲۰۲۴ میباشد که کارگردانی آن را رودی مانکوسو (Rudy Mancuso) بر عهده داشته و آن را بر اساس زندگی خود ساخته است. Música اولین کارگردانی فیلم بلند رودی مانکوسو به شمار میرود. مانکوسو همچنین با همکاری دن لاگانا (Dan Lagana) فیلمنامه را به رشته تحریر درآورده و موسیقی متن اصلی را Música را نیز خودش ساخته است. این فیلم که توسط کمپانی آمازون توزیع شده است، توانسته نظر مثبت منتقدان را به خود متمرکز کند.
رودی مانکوسو (Rudy Mancuso) به عنوان کاراکتر اصلی و به همان نام، یعنی رودی، یک آرتیست ناشناخته در فیلم حضور دارد. علاوه بر آن، کامیلا مندس (Camila Mendes) به عنوان ایزابلا و معشوقه رودی، فرانچسکا رئال (Francesca Reale) در نقش دوست دختر سابق رودی، جی بی اسمو (J.B. Smoove) در نقش انور، دوست رودی و ماریا مانکوسو (Maria Mancuso) نیز به عنوان مادر رودی در Música به ایفای نقش میپردازند.
داستان از چه قرار است
رودی جوانی برزیلی است که در نیوجرسی به همراه مادرش زندگی میکند. او به شغل عروسک گردانی در مترو مشغول است و عروسکی به نام دیگو که خودش خالق آن بوده را با همراهی موسیقی در مترو به نمایش میگذارد. رودی با آیندهای مبهم روبهرو است و هیچ راهحلی هم برای حرفه هنری خود ندارد. رودی چهار سال است که با دختری به نام هیلی در رابطه قرار دارد. او فضای اطراف را به شکل یک موسیقی میبیند و تمام اصوات در ذهنش مثل یک نمایش تصویر میشوند. بنابراین او اکثرا از دنیای واقعی به جهان خود پرت میشود. همین موضوع باعث میشود که رودی از سوی هیلی به بیتوجهی متهم شود و رابطه این دو خراب شود.
در همین حین مادر رودی سعی دارد تا او را با یک دختر برزیلی آشنا کند و همچنین شغل رودی را نیز یک حرفه پردرامد و واقعی نمیداند. بنابراین رودی زیر فشار خانواده برزیلی و دوستدختر آیندهنگر خود تقلا میکند اما به نتیجهای نمیرسد. ناگهان او دختری به نام ایزابلا را مشاهده میکند که در ماهی فروشی مشغول به کار است. در نگاه اول احساس عمیقی نسبت به ایزابلا حس میکند به طوری که انگار ایزابلا برای رودی موسیقی منحصر به فردی دارد. با این وجود دائم بین دو راهی میماند. چرا که هیلی نیز دوباره در مسیرش قرار میگیرد. رودی برای اتمام رابطه با هیلی و شروع یک رابطه احساسی با ایزابلا دنبال فرصت مناسب میگردد. اما در نهایت قبل از درمیان گذاشتن، ایزابلا و هیلی باهم برخورد میکنند.
ایزابلا، رودی را ترک میکند و از او میخواهد تا برای آینده برنامه ریزی کند و افکار بزرگ را در سر بپروراند. رودی مدتی را به روزمرهترین شکل ممکن در غم ایزابلا سر میکند اما در نهایت دست به کار میشود و با استفاده از اتفاقاتی که در زندگی برای خودش رقم خورده است، نمایش عروسکی موزیکالش را به مرتبههای بالاتری میرساند و تقریبا در این زمینه به شخصیتی معروف بدل میشود. در نهایت در یکی از این اجراها، ایزابلا که متوجه پیشرفت او شده است، روی باکس غذایی که رودی سفارش داده، تبریکی مینویسد و این به مثابه شروع دوباره ارتباط این دو نفر است.
جهانبینی رودی
ذهن آرتیست رودی موقعیتهایی را رقم میزند که مرز تخیل و واقعیت را از بین میبرد. دیگر فیلمهای موزیکال را به خاطر بیاورید. اکثر آنها مثل یک تلنگر بزرگ فضای واقعی را تخریب میکنند و یک جلوه مجازی و باور ناپذیر به فیلم تزریق میکنند. اما در Música این اتفاق نمیافتد. چرا که سازنده قبل از هر چیز، مخاطب را مطمئن کرده که ذهن رودی است که تنها قادر به شنیدن اصوات و دیدن حرکات به شیوهای اگزجره و همراه با ریتم موسیقیایی میباشد. در واقع این موضوع، تفاوت واضح رودی با دیگر افراد است.
آنطور که رودی میاندیشد، منحصر به فرد است. چرا که او قادر نیست دنیا را همانگونه که هست و یا همانطور که عرف میبیند، تماشا کند! رودی درست مثل کسی که درگیر اورتینک میباشد، از دنیا جدا میشود و وارد دنیای خودش میشود. اشتباه نکنید! جهان رودی خودخواسته به وقوع نمیپیوندد. چرا که مغز او به طور ناخودآگاه مسیری متفاوت را پیش میگیرد که درک آن برای دیگر افراد دشوار است. بنابر این فیلم Música، فهمی را به مخاطب میدهد که بتوانند ذهن انسانهای آرتیست را اگر چه سخت اما درک کنند.
رودی حتی زیست خود را هرچند روزمره، اما درست مثل یک داستان دراماتیک میبیند و آن را میپذیرد. او حتی با دیگو، عروسکی که ساخته نیز مشورت میکند و در جواب، حرفهای او را نیز میشنود. در واقع ذهن خلاق رودی، دیگو را یک مشاور طنزپرداز میبیند. هرچند، چیزی که از جانب دیگو به گوش میرسد، جلوهای از رودی است. در واقع افکار دیگو، آن روی سکه جهان بینی رودی میباشد اما بدون ترس و خجالت از زبان عروسک بیان میشود. تقریبا تمام جملات دیگو آمیخته با طنز است.
چرا که خود رودی نیز برای بیان حقیقت تنها دستآویزی که میابد کمدی میباشد. کمدی یک راهدررو و یا یک بیان از واقعیت به شیوهای نامتعارف است که آنچه که باید را در قالب کلمات و جملههای خندهآور ارائه میکند. به نظر میرسد استفاده از طنز برای رودی نوعی دفاع هم به شمار میرود. چرا که او بارها از درک انسانها ناامید شده و تنها راه تحمل شرایط برای رودی، همین استفاده از طنز است.
پل ارتباطی خیال و واقعیت
Música با فضای شاداب و سکانسهای غرق در الوان و رقص یک سرخوشی دوستداشتنی را به مخاطب منتقل میکند. ذهن خلاق رودی توانایی تیره دیدن شرایط را ندارد. در مواقع ناامیدی و غم نیز آنچه که او به چشم میبیند و با تمام وجود حس میکند، پر از شعر و آواز و رنگ و رقص است، بنابراین، تنها تشویش و ناهمگون بودن تصاویر و صداها است که حس بد او را نسبت به موضوع خاصی نمایان میکند. در واقع او در هر شرایطی دنیا را با عینک خود میبیند. گاهی کدر و گاهی شفاف و خوشایند!
قابهای Música نامتعارف، جدید و دیدنی هستند. روزها تنها با یک کات از رختخواب میگذرند و حس روزمرگی با تکرار لباس پوشیدن و آماده شدنهای سینمایی القا میشوند. کارگردانی اثر پر از نوآوری میباشد. انگار رودی در پشت صحنه حاضر میشود و برای یک اجرا بر روی سن پیش میرود. سازنده به نوعی مخاطب را دائما در طول فیلم زنده و هوشیار نگاه میدارد و هر صحنه را به درستی و با خلاقیت درمیآمیزد تا چیز جدیدی را تصویر کند.
به طور کل کارگردانی اثر یک مسیر با ثبات را تصویر نمیکند. بلکه چیدمان و میزانسن سکانسها، اکتها و اعمالی که از سوی بازیگران اتفاق میافتد، منحصر به فرد، متنوع و اعجاب انگیز و آمیخته با تخیلات هستند. در واقع کارگردان توانسته آنچه که در ذهن خلاق و هنرمند رودی میگذرد را به خوبی تصویر کند. بنابراین مخاطب اکثرا به تماشای شور و شوق هنری ذهن رودی مینشیند و دنیا را از پشت چشمان او نگاه خواهد کرد.
شاید به فیلمهای کمی بربخورید که توانسته باشند آنچه که در ذهن کاراکتر اصلی میگذرد و آنچه که شخصیت بنیادی حس میکند را طوری تصویر کنند که پیوند مشترکی بین احساسات کاراکتر و مخاطبی که به تماشا نشسته است، ایجاد کنند. با این وجود Música از همان معدود فیلمهایی میباشد که همه احساسات وعواطف شخصیت را چنان برای بیننده قابل لمس میکند که گویی شما نیز هرآنچه که رودی حس میکند را لمس میکنید. در نهایت باید گفت که این مسئله ازکارگردانی درست، خوب و فکر شده، نشات میگیرد.
دیگر کاراکترها
دیگر کاراکترها از جمله مادر رودی و حتی انور، دوستی که همیشه در جریان کارهای رودی هست در جهان بینی او تاثیر دارند. معمولا رودی از نظرات هر دوی این افراد برای پیشبرد معضلات و حتی پیشنهاد برای آینده بهره میگیرد. با این وجود هر چه که این دو نفر برای رودی متصور میشوند معمولا برعکس پیش میرود. انگار رودی یاد گرفته که برعکس آنچه که آنها بازگو میکنند را انجام دهد و خارج از چهارچوبهای سفت و سخت مادر عمل کند.
انور نیز با تجربه اما کمی دیوانه به نظر میرسد. او دائما دو طرف سکه را میبیند و هر دو را پیشنهاد میکند! کاراکتر او یک تلنگر برای رودی است، با این وجود رودی اعتنای زیادی به پیشنهادات او نمیکند؛ چرا که انور نمود بارز یک دوست مجنون است که هوش هیجانی رودی را برانگیخته میکند و معمولا پیشنهاداتش غیر منطقی و بیفکر هستند. انور یکی ازکاراکترهای بامزه Música به شمارمیرود که بر جنبه کمدی فیلم اضافه میکند.
نکته جالب توجه این است که رودی حماقت دیگر افراد را به تماشا مینشیند، مثل رویارویی او با خانواده نژادپرست هیلی، و گاهی نیز به گفتههای بی سر وپای آنها تن میدهد و در نهایت از بین این اتفاقها یک درام طنز بیرون میکشد و داستان خودش را بازگومیکند. رودی از همین کاراکترها ایده و الهام میگیرد. به نظر میرسد رودی گاهی خودخواسته تن به اشتباهاتی که دیگری پیشنهاد میکند میدهد تا بتواند از میانه این پیشآمدها حرفی برای بازگو کردن داشته باشد تا آن را در ذهن و زبان دیگو بچپاند و از آن یک داستان طنز اما واقعی بیرون بکشد.
علاقه، مرهمی بر جنون آرتیست!
شاید با تماشای Música حس کنید که رودی زندگی مفرح و آمیخته با شادی را تجربه میکند اما قطعا اینطور نیست. به ویژه در ابتدای داستان! او میداند که رفتاری غیر نرمال دارد و گاهی آنقدر صداهای ذهنش سر به فلک میکشند که او از اطراف خود دور میشود و حال حاضر را از دست میدهد. بنابراین اظهار میدارد که آدم عادی نیست و از کودکی درگیر مشکل عدم تمرکز و گیج شدن بین صداها و رنگها و اکتها میباشد. در واقع رودی، حضور هیلی، دوست دختر سفید پوست و مرفه خود را عادیترین بخش زندگیاش میداند.
رودی بر این عقیده است که تنها هیلی و علاقه بینشان است که او را همرنگ جماعت میکند. با این وجود ما در طول فیلم میفهمیم که این دو نفر ذرهای تفاهم ندارند. هیلی از درک متقابل خالی است و از ذهن آرتیست رودی نیز بسیار دور میباشد. به نوعی که کار او را یک سرگرمی میخواند. برای رودی هم به نظر میرسد صرفا چون مدتها است که کنار هیلی قرار گرفته دچار عادت و ترس از دست دادن شده است. بنابراین شرایط در ذهن رودی سخت و طاقت فرسا رقم میخورد با این وجود او جرئت بیان مشکل را ندارد.
درست زمانی که رودی، ایزابلا را در مغازه ماهی فروشی میبیند، اتفاقی میافتد که تا قبل از آن با هیلی مثلش را ندیده است. ایزابلا برای رودی موسیقی را تداعی میکند که پر از لطافت و شور است. هیلی هرگز در سر رودی صدای منحصر به فردی نداشته با این وجود ایزابلا یک الهام است. یک الهام در موسیقی برای رودی! برای یک آرتیست مجنون چه چیزی بهتر از حس عشق و علاقه وجود دارد؟ در واقع رودی به کسی نیاز ندارد که تمام آنچه که خودش احساس میکند را فرد نیز لمس کند، بلکه او نیازمند شخصیتی است که با وجود تمام تفاوتها قدرت درک بالایی داشته باشد.
ایزابلا به رودی شوری را تزریق میکند که باعث میشود چرخدندههای مغز رودی با تمرکز بیشتری بچرخند. در واقع ایزابلا یک الهام و مشوق است تا رودی بتواند از آن ایده بگیرد. هرچند که در ابتدا رودی با ندانم کاری در شرف تخریب این رابطه قرار میگیرد اما بعد از پیشرفت میفهمد که تنها دستآویزش برای انجام عملی کارآمد و قابل توجه، استفاده از الهام و عشق است. در نهایت شاید تلنگر رودی برای به سرانجام رساندن نمایشی عمومی و پربازدید، عشق ایزابلا میباشد. چه خودش حضور داشته باشد و چه در غیبت باشد. آنچه که مهم است احساس درکی است که از سوی معشوق، نصیب رودی میشود.
کلام انتهایی
برای حسن ختام باید گفت که Música به عنوان یک کمدی رمانتیک توانست بر هر دو سوی این ژانر خوب ظاهر شود. بخش کمدی آن از ابتذال دور و به واقعیت نزدیک است. در واقع نویسنده توانست جملات طنز درستی را برای کاراکترها در نظر بگیرد که از سخیف بودن جدا شود. بخش طنز فیلم هر آنچه که در واقعیت بشر اتفاق میافتد، از جمله پافشاری و دخالت خانواده، نگاه مردم و نژاد پرستی را به نوعی در فیلم گنجاند؛ آنهم به شیوه دقیق و درست!
کارگردانی اثر نیز یکی از نقاط قوت Música میباشد. چرا که کاتهای نامتعارف و تصویر کردن خیالپردازیهای شخصیت، همچنین قاببندیها و چیدمان، حتی زوایای ثبت فیلم، همه و همه به شیوهای متفاوت اما با مضمون، به طوری که هر صحنه منظور درستی را به مخاطب منتقل کند، تصویر شده است. کارگردان موفق شده تا دید آرتیست را به بیننده ببخشد تا مخاطب بتواند جهان رودی را به درستی هر چه تمامتر درک کند.
در مجموع باید گفت که Música از آن دسته از فیلمهایی میباشد که حال خوبی را به مخاطب منتقل میکند. در واقع ما شاهد سیر صعودی کار یک آرتیست هستیم، او را درک میکنیم و دنیایش را لمس میکنیم. این فیلم مفرح ارزش دیدن را دارد و ما را با دنیایی که شاید کمتر با آن در ارتباط باشیم روبهرو میکند. فیلم مورد نظر در مورد مردی است که نوعی احساس متفاوت دارد که باعث می شود او تجربیات روزمره را به عنوان موسیقی ببیند و بشنود.
سیگنالها در مغز رودی به نوعی پیش میروند که مکانهای عمومی را به مکانهای عجیب و غریب تغییر میدهد. Música نشان میدهد که این مرد چگونه سعی میکند یک زندگی عادی داشته باشد، در حالی که احساسات نامتعارف او باعث میشود تجربیات روزمره دائماً به قطعات پیچیده موسیقی تبدیل شوند و در ذهنش منفجر شوند. رودی حتی نمیتواند از حمل و نقل عمومی استفاده کند بدون اینکه صداها و مناظر در قطار تبدیل به یک ارکستراسیون موسیقی عظیم شود. از آنجایی که رودی نمیتواند چیزی را که با آن به دنیا آمده است را تغییر دهد، در نهایت آن را در آغوش میکشد و این در آغوش گرفتن است که Música را به یک فیلم با سیر صعودی و خوشایند بدل میکند.
source
کلاس یوس