در روزهای اخیر پلتفرم استریمینگ نتفلیکس محصول جدید دیگری را برای آخر هفته مخاطبان خود به نام «اطلس» معرفی کرد. این فیلم اکشن علمیتخیلی با بازی جنیفر لوپز که با نقدهای ویرانگری در رسانههای مختلف روبرو شده این روزها برای تماشا در اختیار همه قرار دارد. اکنون ما در بررسی زیر به این موضوع میپردازیم که آیا این فیلم ارزش تماشا کردن دارد یا خیر؛ پس برای رسیدن به پاسخ با نقد فیلم Atlas همراه ویجیاتو باشید.
داستان فیلم: اطلس مارو شپرد (جنیفر لوپز) یک تحلیلگر ضد تروریسم، در حال مطالعه هوش مصنوعی و چگونگی ردیابی تروریست رباتیک به نام هارلان (سیمو لیو) است. هارلان که توسط مادر اطلس طراحی شده، ابتدا به عنوان یک ربات خانگی برای بهبود زندگی انسان معرفی میشود، اما کمی بعد سرکشی میکند و با بشریت وارد جنگ میشود. او و گروه رباتهای شیطانیاش میتوانند تا حد زیادی ویرانی به بار آورند تا اینکه مجبور به عقبنشینی و حتی فرار از زمین میشوند. ۲۸ سال بعد، یکی از دستیاران مورد اعتماد هارلان، کاسکا (آبراهام پوپولا) دستگیر میشود و در طول بازجویی او، اطلس مخفیگاه هارلان را کشف میکند. این یعنی اطلس یک بار برای همیشه میتواند او را نابود کند.
خب اولین پرسش این است که پس از دیدن داستان تکراری نبرد انسان و هوش مصنوعی آیا مخاطب بازهم با یک قصه تکراری روبرو است؟! جواب ساده است «اطلس» شاید بتواند با چنین محتوایی تماشاگران را تا نیمه این فیلم پای آن نگه دارد. هرچند داستان این اثر سینمایی سعی میکند دائماً رازهای جدید و پیچشهای داستانی غیرمنتظره را به رخ مخاطب بکشد. حتی برخی صحنههای اکشن پویا و هیجانانگیز هستند و جلوههای بصری به سادگی قابل قبول است.
این فیلم همچنین در همان نیمه اول موضوعات جالبی را در مورد ماهیت هوش مصنوعی و خطرات بالقوه توسعه کنترل نشده آن مطرح میکند. اما مشکل اول و آخر فیلم این است که ما همه این نکات را بارها شنیدهایم. پس دیگر چنین محتوایی به داستانی با این مضمون عمق خاصی نمیافزاید و بینندگان را وادار نمیکند تا پیامدهای اخلاقی پیشرفت فناوری را در نظر بگیرند.
ظهور هوش مصنوعی به خودی خود یک موضوع بسیار تکراری است و برای ایجاد یک سناریوی معقول بر اساس آن، باید سخت کار کنید. اما افسوس که نویسندگان این فیلم از چندین اثر شاخص سینمای علمی تحیلی یک محتوای آشنا را کپی رفتهاند و ایده آنها شامل ویژگیهای معمولی یک بلاک باستر عقیم هالیوودی است. هر ساله بیش از چندین فیلم از کارخانه تکراری هالیوود بیرون میآیند و روز بعد پس از مشاهده فراموش میشوند. اکنون اطلس نیز مصداق بارز همین دست آثار است.
اما اگر به فیلم شناسی کارگردان این اثر سینمایی، یعنی برد پیتون توجه کنید، علاوه بر اشتیاق صمیمانه او به دواین جانسون، بلافاصله متوجه میشوید که پیتون در این نوع سینما تخصص ویژه دارد؛ منظور من از این سینما یعنی استفاده از جلوههای ویژه گران قیمت، بیمعنی بودن داستان، اثری پاپکورنی و منحصراً برای صفحه نمایش بزرگ سینما. خواه اکشن ماجراجویی «سفر ۲: جزیره اسرارآمیز» باشد، یا فیلم فاجعهبار «سن آندریاس»، یا اکشن کایجویی «رمپیج» تمام این فجایع جهانی و تمساحهای غولپیکر منحصراً برای سرگرمیهای یکباره و بیتکلف آماده شدهاند. بنابراین «اطلس» کاملاً با این فرمول پرهزینه اما احمقانه سازگار است، با این تفاوت که این یکی از نظر سرگرمی نیز حرف خاصی برای مخاطب خودش ندارد.
احتمالا تنها چیزی که در اینجا مهم است لوپز و آن سفر احساسی است که باعث میشود او از متنفر بودن نسبت به هوش مصنوعی با تمام وجود به دیدن اینکه آنها نیز میتوانند جنبه مثبت خود را داشته باشند، برود. اما حداقل «اطلس» زمانی که بیشتر بر بی اعتمادی قهرمان داستان به همه چیز اطرافش تمرکز میکند، فیلم معمولیتری است. سپس مأموریت بزرگ از راه میرسد و از آنجا فیلم دور ایده خودش میچرخد تا به نتیجهای بیش از حد قابل پیش بینی برسد.
مشکل اصلی من پس از عبور از پرده اول و نبود یک فیلمنامه درست، خود شخص کارگردان است، اما چرا؟! چون در پرده میانی ما شاهد رویارویی تک و تنهای قهرمان داستان با بازی جنیفر لوپز و یک ربات برآمده از هوش مصنوعی به نام اسمیت هستیم که به دلیل نبود ذوق و هنر کافی در کارگردان، این سکانسهای فیلم به لحظاتی کسلکننده بدل میشود. و در اطلس نبود داستان با جلوههای بصری پوشیده شده، چرا که اساساً همه چیز جلوههای ویژه و پرده سبز است، از تنظیم صحنهها، چه در پایگاه ناسا روی زمین، و چه تعاملاتی که شخصیتها دارند؛ و این نکته روشنی برای فیلم نیست.
مشکل دیگر این فیلم در کپی برداریهای روشن از سینمای علمیتخیلی است. برای مثال اطلس بدون تردید از هر دو فرنچایز آواتار و ترمیناتور جیمز کامرون و حتی فیلمهای بیگانه وام گرفته است. این کپی کردن نباید به معنی ادای احترام به آن آثار خطاب شود، چرا که اینجا نبود پسزمینه مناسب برای خلق یک ماجرای جدید، منجر به کپی کردن و وام گرفتن از آن دست آثار شده است. این مشکل حتی در شخصیتهای کلیشهای و نخنمای فیلم نیز به چشم میخورد.
برای مثال شخصیت اطلس، همان سارا کانر ترمیناتور است، اما بدون اسلحه! حتی چیزی شبیه به شخصیت کارآگاه دل اسپونر فیلم I, Robot را نیز در خودش دارد. حتی شخصیت منفی فیلم یا همان هارلان نیز ترکیبی از سانی و ویکی از فیلم «من ربات هستم» الکس پرویاس است. حتی باید گفت آن لباسهای مکانیکی از Avatar کپی گرفته شده، و خب، هوش مصنوعی نیز از دل Avengers بیرون آمده است.
اما جدا از تمام این نکات، فیلم از نگاه احساسی نیز نمیتواند من مخاطب را درگیر قهرمان خودش کند؛ کل ساختار روایت دقیقاً بر روی مضمون اعتماد حرکت میکند، که قصد دارد قهرمان داستان اطلس را از حالت بیاعتمادی اولیه نسبت به دیگران و بالاتر از همه به سمت هوش مصنوعی، به وضعیت اعتماد بسیار زیاد نسبت به دیگران، خواه انسان باشند یا ماشین، سوق دهد. بنابراین، داستان نوعی آزمایش است که با هدف واژگونی وضعیت درونی قهرمان داستانش، که باید با ماموریتی برای نجات بشریت و در عین حال چالشی درونی علیه خودش روبرو شود، پیش میرود.
خب مشکل من این است که از داستانی با چنین جهتگیری باید انتظار یک تأثیر عاطفی قوی داشت که با این حال، شکل نمیگیرد، حتی در آن لحظاتی که نوعی ارتباط همدلانه بین ماشین رباتیکی به نام اسمیت و دکتر شپرد تقویت میشود و رشد میکند. نیمی از فیلم با هدف گفتن رابطه بین اسمیت و اطلس، آشنایی آنها و شکل گیری پیوند دوستی آنها برای ما ساخته شده است، اما در همه اینها چیزی کم است، چیزی کاملاً قانع کننده نیست و احساس همراهی به طور کامل فرا نمیرسد.
البته باید این را بگویم که بازی جنیفر لوپز کیفیتی قابل قبول دارد و خود او چه از نظر فیزیکی و رفتاری به اطلس شپرد تبدیل میشود. حتی صداگذاری گریگوری جیمز کوهن، صدای اسمیت نیز اصلا بد نیست، اما به دلایلی، شاید به دلیل یک فیلمنامه ضعیف، همدلی بین ما و آن شخصیت اصلی زن شکل نمیگیرد. فیلمنامه احتمالاً نشان دهنده نقص عظیم فیلم است، که در آن حتی ساده ترین چیزها از دست دو فیلمنامه نویسی که روی آن کار کردهاند فرار کرده است. از یک سو، ما شخصیتپردازیهای بسیار کم رنگی داریم (به استثنای قهرمان داستان که کمی بیشتر مورد کاوش است)، که به تماشاگر اجازه نمیدهد با هیچ شخصیت فرعی مانند کلنل الیاس بنکس یا حتی با اندروید شرور هارلان همدلی ایجاد کند.
در نتیجه باید گفت: اطلس یک چشم انداز آینده نگر و جاه طلبانه ارائه میدهد، اما نمیتواند انتظارات را برآورده کند. با وجود طرحی که مبتنی بر موضوعات جذابی مانند اعتماد و همکاری بین انسان و ماشین است، تولید از فیلمنامهای رنج میبرد که نمیتواند داستان و شخصیتهایش را کاملاً جذاب کند. اگرچه عناصر روایی امیدوارکنندهای مانند رابطه اطلس و اسمیت وجود دارد، اما فیلم از حفرههای روایی آشکار و انتخابهای روایی غیرقابل قبولی رنج میبرد، بهویژه در فاز پایانیاش.
بنابراین علیرغم تلاشهای بازیگران، به رهبری و بازی خوب جنیفر لوپز و عناصر بصری که تأثیرات ادبیات، سینما و بازیهای ویدیویی علمیتخیلی را به یاد من مخاطب میآورد، «اطلس» نتوانست به عنوان یک اثر بدیع و قابل قبول در نوع خود ظاهر شود.
نکات مثبت: رویکردی جالب به موضوع اعتماد و ادغام انسان و ماشین، و ارائه خوراکی برای تفکر در مورد مسائل اخلاقی و اجتماعی. عناصر بصری و مفهومی که از تأثیرات ادبیات و سینما بهره میبرند و سعی میکنند به دنیای روایی عمق بخشند. بازی خوب جنیفر لوپز که خود را از نظر فیزیکی و رفتاری به نقش دکتر اطلس شپرد تبدیل میکند.
نکات منفی: فیلمنامهای که حفرههای روایی آشکاری را در پرده سوم به نمایش میگذارد و واقعیت داستان و برخی تحولات شخصیت را به خطر میاندازد. شخصیت پردازی ضعیف شخصیتهای فرعی که نمیتوانند همدلی را در بیننده برانگیزند. علیرغم موضوع اصلی اعتماد و رشد شخصی قهرمانان، تأثیر عاطفی قوی در فیلم وجود ندارد. برخی از عناصر داستان، مانند تغییر شکل ناگهانی ربات اسمیت یا مقاومت باورنکردنی اندرویدها، غیرقابل قبول هستند و بر انسجام داستان تأثیر منفی میگذارند. علیرغم جذابیت بصری برخی از عناصر، این فیلم مشتق شده از چندین اثر است و در منظره یا دورنمای سینمای علمیتخیلی چندان نوآورانه نیست، و با تکیه بر موضوعاتی که قبلاً در آثار قبلی دیده شده بود شکل گرفته است.
امتیاز منتقد: ۳ از ۱۰
source
کلاس یوس