The Beast Within فیلمی ترسناک و رازآلود، محصول سال ۲۰۲۴ انگلستان، به کارگردانی الکساندر جی فارل (Alexander J. Farrell) و نویسندگی مشترک او با گریر آلیسون (Greer Ellison) بر اساس رمانی به همین نام اثر ادوارد لوی (Edward Levy) میباشد. این اثر، از فیلمهای ترسناک کلاسیک و فولکلور الهام گرفته است. کیت هرینگتون (Kit Harington) در نقش نوآ، پدر خانواده ، اشلی کامینگز (Ashleigh Cummings) به عنوان همسر نوآ، کائولین اسپرینگال نیز در نقش ویلو فرزند این دو و جیمز کازمو (James Cosmo) در این فیلم به ایفای نقش میپردازند.
این فیلم داستان ویلو را روایت میکند که در جنگلهای دورافتاده انگلیس در خانوادهای منزوی به دور از اجتماع زندگی میکند او متوجه میشود که خانواده رازی را پنهان میکند و شبانه با تعقیب مادر و پدرش دردل جنگل به تغییرات عجیب نوآ که به گرگینه تغییر شکل میدهد، پی میبرد. در نهایت ویلو نیز گرفتار راز تاریک اجدادی میشود.
تصویر قوی و داستان ضعیف!
کارگردانی الکساندر جی فارل در زمینه تدوین و ریتم فیلم به ایجاد تنش و درام کمک میکند. استفاده از تکنیکهای تدوین مانند برشهای سریع و صحنههای طولانی برای تقویت حس تعلیق و ترس در فیلم تاثیرگذار است. این تدوین میتواند به تدریج تنش را افزایش داده و مخاطب را درگیر داستان کند. همچنین، انتخاب رنگهای زرد و قرمز و نورپردازی خاص بهخوبی فضای ترسناک و غیرطبیعی فیلم را تقویت میکند. کارگردان با استفاده از این رنگها به ایجاد حس اضطراب و تنش پرداخته و فضای فیلم را بهطور معناداری تغییر داده است.
کارگردانی فضای جنگلی بهطور مؤثری با تمهای ترسناک فیلم هماهنگ است. استفاده از این فضا بهعنوان مکانی برای وقوع درگیریها و تحولات، به طور موفقیتآمیزی به ایجاد حس انزوا و ترس کمک میکند. کارگردان با هدایت صحیح بازیگران، توانسته است اجرای قوی و مؤثری از شخصیتها را به تصویر بکشد. بازیگران بهخوبی توانستهاند تغییرات درونی و تحول شخصیتهایشان را منتقل کنند و به ایجاد عمق احساسی و روانشناسانه کمک کردهاند. طراحی صحنه و دکوراسیون نقش حیاتی در خلق فضای ترسناک و گاه دلهرهآور دارد. انتخاب جزئیات دکوراسیون مانند طراحی درها، نورپردازی و استفاده از افکتهای بصری و صوتی به ایجاد فضای مناسب برای داستان و تقویت تمهای فیلم کمک کرده است.
اما، طراحی گرگینه بهطور کافی واقعگرایانه نیست و نتوانست به درستی تحول شخصیت به موجودی نیمهوحشی را نمایش دهد. طراحیهایی که بیش از حد مصنوعی یا شبیه به انیمیشن به نظر بیایند، به باورپذیری و اثرگذاری صحنه لطمه وارد میکنند. جلوههای ویژه باید با محیطهای فیلم بهطور طبیعی هماهنگ شوند. گرگینه بهطور واضح و غیرطبیعی با محیط اطراف در تضاد است و این به شکستن جو و انسجام کلی فیلم منجر میشود. انیمیشنها و حرکات گرگینه بهطور غیرطبیعی و نامنظم طراحی شدند، بنابراین جذابیت فیلم کاهش مییابد. حرکات این موجود باید بهطور روان و واقعی به نظر برسد تا به بهبود تجربه تماشاگر کمک کنند.
عدم تحقق اهداف تماتیک معضلی بزرگ است که طراحی و اجرای بد گرگینه به آن دامن زده! در واقع این طراحی نتوانست بهطور صحیح حس ترس، وحشت و تحول را منتقل کند و به کاهش تاثیرگذاری عاطفی فیلم نیز منجر شده است. جلوههای ویژه بهطور مداوم باعث حواسپرتی یا عدم توجه تماشاگر به داستان میشود. بنابراین مشکلات در طراحی و اجرای جلوههای ویژه گرگینه در The Beast Within کاهش باورپذیری، تاثیرگذاری و تجربه تماشاگر از فیلم را رقم میزنند. کیفیت پایین طراحی، حرکات غیرطبیعی، استفاده نادرست از تکنولوژی و عدم هماهنگی جانور با محیط و بازیگران به ضعفهای کلی فیلم دامن میزند و موجب کاهش تجربه بصری میشود.
هرچند که کارگردانی فیلم نسبتا درست رقم خورده اما، فیلمنامه ضعیف است. در واقع داستان خاصی وجود ندارد و دیالوگها ساده و فکر نشده نوشته شدند. علاوه بر این، تحول شخصیتها، بهویژه در مورد تغییر به گرگینه، بهطور منطقی و پیوسته نشان داده نمیشوند، این میتواند موجب سردرگمی بیننده شود و احساس واقعی بودن تغییرات را کاهش دهد. همچنین، داستان و روند روایت، نتوانست نوآوری جدیدی ارائه دهد. فیلمنامه حتی نتوانست روایت را بهطور مؤثر و منسجم پیش ببرد. داستان بهطور مکرر دچار گسست میشود و این به سردرگمی بیننده و کاهش تاثیرگذاری فیلم منجر میشود. در نهایت باید گفت، فیلمنامه نتوانست حتی به یک نتیجهگیری منطقی و قانعکننده برسد. در واقع فیلمنامه ایدههای جذاب را بهطور کامل توسعه نداد و پتانسیلهای داستان را به درستی به کار نگرفت و به نتیجه مطلوب نیز نرسید.
زرد مثل چشم گرگ، قرمز مثل خون!
نور زرد در فیلم The Beast Within به عنوان یک عنصر بصری برجسته و معنادار استفاده شده است. استفاده از نور زرد در تمام طول فیلم چندین تاثیر هنری و روانشناسانه دارد که به تقویت داستان و فضای کلی فیلم کمک میکند. اولا نور زرد میتواند حسی از ناآرامی و تنش را در بیننده ایجاد کند. این رنگ اغلب با مفاهیمی مثل بیماری، بیثباتی و خطر همراه است. در فیلم The Beast Within، استفاده مداوم از این نور میتواند به ایجاد فضایی ناآرام و مضطربکننده کمک کند، که با تمهای ترسناک و روانشناسانه فیلم هماهنگی دارد. علاوه بر این نور زرد میتواند نماد مفاهیم خاصی مانند فساد، تباهی یا حتی دیوانگی باشد. در فیلم، این نور به عنوان نمادی از تغییرات و تحولات درونی شخصیت اصلی، که در حال تبدیل شدن به موجودی وحشی است، به کار رفته است. همچنین، این نور زرد میتواند نشانهای از یک نفرین یا بیماری باشد که به تدریج در حال غلبه بر شخصیتها و محیط پیرامون آنها است.
استفاده از نور زرد به طور یکنواخت در سراسر فیلم به ایجاد هویتی بصری منحصربه فرد کمک میکند. این انتخاب رنگی میتواند فضای فیلم را از دیگر آثار متمایز کند و به بیننده احساسی متمایز و خاص از فیلم بدهد. همچنین، این نوع نورپردازی میتواند به تقویت حس دنیایی تیره و تاریک که فیلم در آن جریان دارد، کمک کند. نور زرد میتواند به محیطهای فیلم حس غیرطبیعی و مرموزی بدهد. به عنوان مثال، استفاده از این نور در صحنههای داخلی خانه یا جنگل میتواند این فضاها را به مکانی ناآشنا و حتی ترسناک تبدیل کند. این انتخاب رنگی به ویژه در فیلمهای ترسناک و روانشناسانه برای ایجاد فضای مبهم و رازآلود موثر است.
نور زرد در تضاد با رنگهای سردتر و تاریک، میتواند تضادی بصری ایجاد کند که توجه بیننده را به بخشهای خاصی از صحنه جلب میکند. این تضاد ممکن است برای برجسته کردن برخی از جزئیات، مثل چهرهها یا اشیاء مهم، به کار رود. همچنین، این تضاد میتواند به تقویت تنشهای روانی و درونی شخصیتها کمک کند. مثلا زمانی که چشمان پدر را با زرد نشان میدهد، مخاطب را از تبدیل او به گرگینه باخبر میکند. در برخی فیلمها، نور زرد ممکن است به عنوان نمادی از غروب یا پایان روز استفاده شود که به طور استعاری میتواند نشاندهنده پایان دوران یا نزدیک شدن به یک تغییر بزرگ باشد. در The Beast Within، این نور میتواند به طور نمادین نشاندهنده فرارسیدن لحظهای باشد که شخصیت اصلی به طور کامل تسلیم وحشت درونی و بیرونی خود میشود.
حضور رنگ قرمز در پسزمینه زرد در فیلم The Beast Within، به عنوان یک انتخاب بصری قابل توجه، میتواند اثرات و معانی مختلفی را منتقل کند. ترکیب رنگ قرمز و زرد میتواند تضاد شدیدی ایجاد کند که توجه بیننده را به عناصر خاصی جلب کند. رنگ قرمز با پسزمینه زرد، به دلیل اختلاف شدت و دما، میتواند به برجسته کردن جزئیات مهم و افزایش تاثیرگذاری بصری کمک کند. این تضاد میتواند بر روی عناصر کلیدی فیلم، مانند شخصیتها یا نشانههای نمادین، تمرکز بیشتری ایجاد کند و آنها را از بقیه محیط متمایز سازد. رنگ قرمز به طور معمول با هیجان، خطر و اضطراب همراه است، در حالی که زرد میتواند حس هشدار و توجه را منتقل کند. ترکیب این دو رنگ میتواند به ایجاد حس اضطراب و تنش در بیننده کمک کند. در The Beast Within، استفاده از این رنگها ممکن است به تقویت حالتهای هیجانی و ترسناک فیلم کمک کند و به ایجاد فضای پراسترس و ناپایدار بپردازد.
رنگ قرمز در بسیاری از فرهنگها نماد خشم، خشونت، و خطر است، در حالی که زرد معمولاً با هشدار و ناآرامی مرتبط است. این ترکیب رنگی میتواند بهطور نمادین به نمایش وضعیتهای بحرانی، احساسات شدید و تغییرات وحشتناک در فیلم کمک کند. این رنگها میتوانند بهطور مستقیم یا غیرمستقیم به ویژگیهای گرگینه و تحولات هیولایی شخصیت اصلی اشاره کنند. ترکیب قرمز و زرد میتواند فضای بصری فیلم را بسیار زنده و جالب توجه رقم بزنند. این رنگها با هم، احساساتی از قبیل شدت، فوریت و بحرانی بودن را تقویت میکنند. در صحنههای کلیدی فیلم، این ترکیب رنگی میتواند به ایجاد فضایی قویتر و بیشتر تأثیرگذار کمک کنند و تأثیرات عاطفی و روانی را بر مخاطب افزایش دهند.
البته لازم است بگویم که در برخی موارد، استفاده از رنگهای بسیار متضاد مانند قرمز و زرد میتواند به اشباع بصری منجر شود. این رنگها گاهی بهطور مداوم و بدون در نظر گرفتن تعادل استفاده میشوند و به چشم بیننده خستهکننده یا آزاردهنده میآیند و از تمرکز بر سایر جنبههای داستان و فیلم میکاهند. هرچند که کارگردان با استفاده از آبی کدر سعی کرده تا از این کلیشه رنگی جلوگیری کند، با این وجود نتوانسته رنگ آبی را آنطور که باید، برجسته سازد! علاوه بر این، استفاده از ترکیب رنگ قرمز ممکن است در برخی موارد به دلیل استفاده گسترده در آثار ترسناک و هیجانی، به عنوان انتخابی پیشبینیپذیر به نظر برسد؛ به خصوص اگر به طور مداوم و بدون خلاقیت کافی به کار رود.
در کل، حضور رنگ قرمز در پسزمینه زرد در The Beast Within به عنوان یک ابزار بصری و نمادین، به ایجاد فضایی پرتنش و اضطرابآور کمک میکند و به تقویت معانی و احساسات فیلم یاری میرساند. این ترکیب رنگی، با وجود مزایای زیادش، باید بهطور هوشمندانه و با توجه به تعادل بصری استفاده شود تا از ایجاد اشباع بصری و پیشبینیپذیری بیش از حد جلوگیری کند. نور زرد نیز در فیلم The Beast Within به عنوان یک عنصر کلیدی برای ایجاد فضایی منحصر به فرد، تقویت تنشهای روانی و ایجاد نمادگرایی عمل میکند. این انتخاب هنری اگرچه جسورانه و تاثیرگذار است، اما نیازمند دقت در استفاده است تا از تبدیل شدن به عنصری یکنواخت و تکراری جلوگیری شود.
جنگل بوی ترس میده!
فضای جنگلی در فیلم نقشی کلیدی در شکلگیری جو ترسناک در روایت داستان ایفا میکند. جنگل بهطور سنتی با طبیعت وحشی و ناپایداری همراه است. در The Beast Within، فضای جنگلی بهعنوان نمادی از نیروی گرگینه و طبیعت وحشی شخصیت اصلی استفاده میشود. این فضا میتواند نمایانگر تحول شخصیت از انسان به موجودی نیمهوحشی باشد. جنگل با تاریکیها، گمراهکنندهها و مسیرهای پیچیدهاش به خوبی میتواند منعکسکننده وضعیت درونی و تغییرات وحشیانه شخصیت اصلی باشد. در فیلم، جنگل اغلب به عنوان محلی برای وقوع تحولات مهم و درگیریهای اصلی مورد استفاده قرار میگیرد. این محیط طبیعی، بهویژه در شب، به مکانی مناسب برای وقوع صحنههای ترسناک و هیجانانگیز تبدیل میشود. صحنههای حملات، تعقیب و گریز و حتی لحظات تغییرات گرگینهای در این جنگل اتفاق میافتند که باعث افزایش تنش و وحشت در داستان میشود.
فضای جنگلی در تضاد با محیطهای شهری یا مدنی قرار دارد و میتواند به معنای فاصله گرفتن از جامعه و هنجارهای آن باشد. این تضاد میتواند بهطور نمادین به تحول شخصیت و فاصلهگیری او از زندگی عادی و پذیرش جنبههای وحشیاش اشاره کند. ورود به جنگل به نوعی ورود به دنیای جدیدی است که در آن قوانین و هنجارهای اجتماعی معنای خود را از دست میدهند. همچنین جنگل به دلیل تاریکی و محیط نامعلوم، بهطور طبیعی حس تعلیق و ترس را افزایش میدهد. در The Beast Within، این فضا با استفاده از نور کم و سایههای ترسناک، به تقویت احساس خطر و عدم اطمینان کمک میکند. تماشاگران نمیتوانند به راحتی در این فضای پیچیده و تاریک جستوجو کنند که باعث میشود ترس از ناشناختهها و خطرات احتمالی بیشتر شود. جنگل بهعنوان یک فضای جدا از دنیای بیرون و زندگی عادی، میتواند نماد جدایی و انزوا باشد. شخصیت اصلی، بهویژه زمانی که به طور کامل به گرگینه تبدیل میشود، در این فضا تماما از جامعه انسانی جدا میشود. جنگل بهعنوان محیطی که در آن شخصیت اصلی میتواند آزادانه به هیولا تبدیل شود، نقش مهمی در نمایش این جدایی و انزوا ایفا میکند.
فضای جنگلی میتواند بهطور نمادین نمایانگر دنیای درونی و ناخودآگاه شخصیت اصلی نیز باشد. پیچیدگیها و تاریکیهای جنگل میتوانند بازتابی از پیچیدگیهای روانی و تحولات درونی شخصیت باشند. با حرکت در میان درختان و سایهها، شخصیت اصلی به صورت استعاری به درون خودش و جنبههای پنهان و تاریک وجودش سفر میکند. فضای جنگلی در The Beast Within بهعنوان یک عنصر بصری و داستانی چند وجهی، به تقویت تمهای ترس و تحول شخصیت کمک میکند. این فضا نه تنها به ایجاد تنش و ترس بیشتر یاری میرساند، بلکه به طور نمادین نمایانگر تحولات درونی و طبیعت وحشی شخصیت اصلی است. جنگل بهعنوان مکانی برای وقوع اتفاقات کلیدی و درگیریها، به تجربه کلی تماشاگر از فیلم افزوده و به تعمیق معانی داستان کمک میکند.
چشمها حضور دارند!
نماد چشم که در فیلم The Beast Within مشاهده میشود، یکی از عناصر نمادین و کلیدی است که میتواند معانی و تفاسیر متعددی داشته باشد. مثلا درِ خانه دارای این نماد میباشد. یکی از معانی معمول برای نماد چشم، نظارت و کنترل است. چشم بر روی در میتواند به معنای این باشد که کسی یا چیزی همیشه در حال نظارت بر شخصیتها است، حتی زمانی که آنها فکر میکنند در امنیت هستند. در این فیلم، این نماد میتواند به وجود نیرویی ناشناخته یا ماوراءالطبیعه اشاره داشته باشد که همیشه مراقب و ناظر بر اعمال و افکار شخصیتها است. این احساس نظارت دائمی میتواند حس ناامنی و پارانویا را در فیلم تقویت کند.
در The Beast Within، چشم به نوعی آگاهی پنهان یا رازهای نهفته در پس درها اشاره میکند. این میتواند به معنای این باشد که در پشت هر در، حقیقتی پنهان وجود دارد که تنها از طریق بینش و آگاهی خاصی میتوان به آن دست یافت. این نماد اشارهای به کشف رازهای تاریک و درونی شخصیتها و خانوادههای آنها نیز دارد. چشم بر روی در میتواند نماد یک دروازه به دنیای دیگر یا بعدی مخفی باشد. این دروازه ممکن است به جهانهای ماورایی، دنیای ذهن یا حتی گذشتههای تاریک اشاره داشته باشد. در این صورت، عبور از این در میتواند به معنای مواجهه با حقیقتهای ترسناک یا نیروهای ناشناخته باشد که در پس ظاهر معمولی زندگی نهفتهاند. این موضوع با تمهای فیلم که به تغییرات درونی و ماهیت وحشیانه شخصیتها مربوط میشود، هماهنگ است.
در این فیلم، چشم روی در به عنوان نوعی هشدار یا علامت حفاظت در برابر خطرات ناشناخته یا نیروهای شرور عمل میکند. این نماد میتواند نشان دهنده این باشد که عبور از این در ممکن است با خطرات و عواقب جدی همراه باشد و به نوعی هشدار به کسانی است که قصد ورود دارند. اگر این نماد به شخصیت اصلی یا تغییرات درونی او مرتبط باشد، ممکن است چشم روی در نمادی از دروننگری و مواجهه با خود نیز باشد. در این حالت، در به عنوان مرزی بین شخصیت و نیروهای درونی او عمل میکند و چشم نمادی است که نشان میدهد عبور از این مرز به معنای رویارویی با ذات واقعی و وحشی او است. این میتواند به موضوعات اصلی فیلم مانند هویت، تحولات درونی و تقابل بین انسانیت و وحشیگری اشاره داشته باشد.
چشم روی در به عنوان یک عنصر نمادین، تاثیر زیادی بر فضای کلی فیلم دارد. این نماد میتواند حس تعلیق، کنجکاوی و حتی ترس را در مخاطب تقویت کند، زیرا باعث میشود بیننده مدام در فکر باشد که پشت این در چه چیزی نهفته است و چه حقیقتی قرار است فاش شود. همچنین، این نماد میتواند به ایجاد یک لایه معنایی عمیقتر در فیلم کمک کند که تماشاگران را به تفکر و تحلیل بیشتر درباره مفاهیم و تمهای فیلم دعوت میکند. در مجموع، چشم در The Beast Within یک نماد قدرتمند و چند وجهی است که میتواند به تعمیق معانی فیلم و تقویت حس مرموز و ترسناک آن کمک کند. این نماد به شکل هوشمندانهای با داستان و تمهای اصلی فیلم ترکیب شده است تا تاثیر روانشناسانه و هنری بیشتری بر تماشاگر بگذارد.
افکتها بر موسیقی ارجحیت دارند!
در این فیلم افکتهای صوتی پررنگتر از موسیقی بروز پیدا میکنند. در واقع این افکتهای صوتی میتوانند به خلق فضایی طبیعیتر و واقعیتر کمک کنند؛ به ویژه در صحنههایی که قرار است بیننده یا شنونده کاملاً در فضای داستان غرق شود. افکتهای The Beast Within محیط را به شکلی ملموستر و واقعگرایانهتر به تصویرمیکشد. علاوه بر این استفاده از افکتهای صوتی به جای موسیقی میتواند توجه شنونده را به جزئیات خاصی در صحنه جلب کند. بهعنوان مثال، صدای پای کسی که به آرامی به سمت در حرکت میکند، میتواند تنش بیشتری نسبت به موسیقی زمینه ایجاد کند.
در بسیاری از صحنههای ترسناک یا هیجانانگیز، سکوت و یا استفاده از افکتهای محدود میتواند حس تعلیق را افزایش دهد. نبود موسیقی و تمرکز بر صداهای محیطی یا افکتهای خاص، شنونده را بیشتر در انتظار و اضطراب نگه میدارد. افکتهای صوتی در The Beast Within این امکان را میدهند که تجربهای منحصربه فرد مختص به هر صحنه، ایجاد شود. در حالی که موسیقی احتمالا، احساسات کلی را برمیانگیزد. بنابراین میتوان گفت، این صداها و افکتهای آنی، برای ایجاد واکنشهای خاصتر و دقیقتر مورد استفاده قرار میگیرند. کاراکترها بخشی از هویت خود را با همین افکتها تصویر میکنند.
افکتهای صوتی این فیلم بهگونهای طراحی شدهاند تا فضای ترسناک و تنشزای فیلم را تقویت کنند. صدای تبدیل شدن شخصیت اصلی به گرگینه با دقت و جزئیات فوقالعادهای ساخته شده که حسی از درد، تغییر و وحشت را منتقل میکند. همچنین، افکتهای صوتی مانند نالهها، غرشها و صدای حرکت در محیطهای تاریک و مرموز، به واقعگرایی و ترسناک بودن فیلم کمک کردهاند. یکی از نقاط قوت فیلم، خلاقیت در استفاده از همین آوا و صداها است. بهعنوان مثال، در برخی صحنهها، صداهای غیرمعمول و ناهنجار بهگونهای استفاده شدهاند که حس ناآرامی و اضطراب را در مخاطب برانگیزند. این صداها گاهی در ترکیب با سکوت یا نویزهای محیطی به کار میروند تا اثرگذاری بیشتری داشته باشند.
علاوه بر این، افکتهای محیطی نیز در این فیلم بهخوبی به ایجاد حس محیطهای تاریک و خطرناک کمک کردهاند. صدای باد، زوزه، خش خش برگها در جنگل تاریک باعث میشود که مخاطب حس کند در میان این محیطها قرار دارد. این افکتها با جزئیات دقیق و بهطور هماهنگ با تصویر استفاده شدهاند تا تجربهای همه جانبه ایجاد کنند. استفاده از افکتهای محیطی در لحظات کلیدی فیلم برای تشدید تنش نیز بسیار موثر بوده است. برای مثال، صداهایی که به تدریج بلندتر یا ناهنجارتر میشوند، به افزایش ترس و نگرانی مخاطب کمک میکنند.
افکتهای صوتی بهخوبی با داستان فیلم هماهنگ شدهاند. صدای تبدیل شدن شخصیت اصلی به گرگینه و دیگر افکتهای مشابه بهشکل موثری داستان فیلم را تقویت میکنند و به بیننده کمک میکنند تا بیشتر با تجربه وحشت و درگیری شخصیتها ارتباط برقرار کند. این افکتها نه تنها به ایجاد فضای مناسب کمک میکنند، بلکه نقش مهمی در پیشبرد روایت دارند. بهعنوان مثال، صداهای مرتبط با تغییرات فیزیکی و ذهنی شخصیت اصلی، به خوبی تحول او را به تصویر میکشند.
لازم به ذکر است، یکی از مهمترین اهداف افکتهای صوتی در این فیلم، ایجاد حس ترس و تعلیق در مخاطب است که بهخوبی محقق شده است. صدای زوزهها و فریادهای بلند، غرشها و حتی سکوتهای ناگهانی، همگی باعث میشوند تا مخاطب در طول فیلم در یک حالت تنش و نگرانی باقی بماند. افکتهای صوتی در The Beast Within به طور مؤثری به تقویت تجربه حسی فیلم کمک کردهاند. مخاطب نه تنها تصاویر را میبیند، بلکه صداها را نیز به شکلی کامل حس میکند، که این امر تجربهای فراگیرتر و ترسناکتر را ایجاد میکند. در مجموع، افکتهای صوتی در The Beast Within بهخوبی به خلق فضای ترسناک و اضطرابآور فیلم کمک کردهاند و یکی از نقاط قوت اصلی فیلم به حساب میآیند.
60
امتیاز ویجیاتو
source