انشا درباره خش خش برگ های پاییزی : نوشتن انشا در پایه های ابتدایی و حتی دوره اول راهنمایی ضروری است. پس باید موضوع خاص و زیبا و سرگرم کننده باشد. در ادامه همراه حرف تازه باشید.

بهترین و کامل ترین انشا درباره خش خش برگ های پاییزی با مقدمه و نتیجه گیری

بهترین و کامل ترین انشا درباره خش خش برگ های پاییزی با مقدمه و نتیجه گیری

انشا اول :

مقدمه :

فصل پاییز که از راه می رسد تمام برگ های درختان زرد و نارنجی شده و روی زمین می ریزند.

بدنه :

در خیابان هایی که اطراف آن ها پر از درخت است تعداد برگ هایی که زمین را می پوشانند بسیار زیاد است و زمانی که عابران از روی آن ها عبور می کنند صدای خش خش برگ ها را می تواند شنید.این صدای زیبا با هر جنبش برگ ها به گوش می رسد، بعضی وقت ها باد این برگ ها را گروهی جابجا می کند و صدای خش خش آن ها بلند تر می شود.یکی از کار های مورد علاقه ی من در فصل پاییز قدم زدن و دویدن روی برگ های خشک و گوش کردن به صدای آن ها است.در داخل شهر، بیش تر برگ هایی که روی کف خیابان ها و کوچه ها می ریزند توسط رفتگران زحمتکش جارو می شوند، اما در بیرون از شهر همه جا پر از برگ های خشک است.به همین خاطر ما آخر هفته ها به اطراف شهر می رویم، تا مناظر زیبای پاییزی را تماشا کنیم.

مقدمه :

در آن جا من با برگ های خشک روی زمین بازی می کنم و از شنیدن صدای شان لذت می برم بعضی وقت ها هم آن هایی که قشنگ تر هستند را با خودم به خانه می آورم و در دفترم که نام آن را دفتر پاییزی گذاشته ام، می چسبانم تا از پاییز هر سال یادگاری داشته باشم، و هر بار که این دفتر پر از برگ را ورق می زنم صدای خش خش برگ های پاییزی را از بین برگه های آن می شنوم.

انشا دوم :

مقدمه:

کم کم با حکایت های جذاب و زیبا از راه می رسند و هر درختی حکایتی با خود دارد و من چه قدر زیبا و جذاب این مهمانی را دعوتم. نم نم برگها به زیر پای عابران و عاشقان می ریزند و دفتر خاطرات یک ساله طبیعت را می بندند و گاهی تک برگ هایی هم داخل حوض می افتند و خط آینه را می شکنند.

بدنه:

خش خش برگها هم مناجات پاییز است که در حوالی خانه دلها رخ می دهد. کم کم سبدی سرخ وزرد با دسته های چوبی و زیبا از راه می رسند. من هر برگ را می بینم که در از رو به روی خورشید می گذرند و رنگ عوض می کنند.من و دوستم در حالی که از روزهای خوب و دلچسب پاییز حرف می زنیم کم کم به جشن برگها می رویم و عاشقانه دل را به دست پاییز می سپاریم. چه قدر این صدای بی ادعای برگ ها را می شنوم که ریز ریز می شوند تا کلکسیون پاییز کامل شود.
شاید این صدا هم تسبیح خداوند است و ما نمی دانیم و خدا می داند که چه قدر کاروان برگها بی ادعا و عاشقانه از راه می رسند. خش خش برگها یعنی حمد خدا و بازگویی قصه لیلی و مجنون که چه قدر بی دغدغه قصه عشق را باز گو می کنند.عابران و مسافران پاییزی از راه می رسند و کم کم به بزم پاییزی می رسند و آنجا جشن تولد یلدای عزیز را به دست تاریخ می سپارند. خدای برگها و پاییز تو را شکر که این همه نعمت و عشق را ارزانی داشته اید. همه خاطرات کودکی من در حوالی باغی بود که یک تابی روان بسته شده بود و من با تکان دادن های دو عاشق تاب می خوردم.صدای آن دو را خوب به یاد دارم که می گفتند سال بعد این موقع جشن وصال است. نمی دانم سال بعدی در کار بود یا نبود. اما روزگار صدای خش خش این برگها را شاهد عقدشان کرد و عشق آغاز شد.

نتیجه گیری:

خدای برگ و رنگ و تگرگ، خدای ابر و باد و باران تو را سپاس که چنین بی دریغ همه چیز را دراختیار همگان قرار دادی، خدای تابستان و پاییز و دشت و کوه ودریا تو را بسیار سپاس که این همه زیبایی از هنر توست. خدایا شکرت.

source

توسط petese.ir