انشا درباره قصه های مادربزرگ : نوشتن انشا در پایه های ابتدایی و حتی دوره اول راهنمایی ضروری است. پس باید موضوع خاص و زیبا و سرگرم کننده باشد. در ادامه همراه حرف تازه باشید.

کامل ترین انشا درباره قصه های مادربزرگ برای پایه پنجم و ششم با مقدمه و نتیجه گیری

کامل ترین انشا درباره قصه های مادربزرگ برای پایه پنجم و ششم با مقدمه و نتیجه گیری

انشا اول :

مقدمه:

یکی از خاطرات شیرین دوران کودکی من، شنیدن قصه های مادربزرگم بود. مادربزرگم همیشه بعد از ظهرها که از مدرسه می آمدم، برایم قصه می گفت. قصه هایش از هر نوعی بود؛ از قصه های پریان و حیوانات گرفته تا قصه های تاریخی و مذهبی.

بدنه:

مادرم بزرگم صدای بسیار زیبایی داشت. وقتی برایم قصه می گفت، انگار که دنیای دیگری را می دیدم. قصه هایش مرا به سرزمین های دور و دراز می بردند و با شخصیت های مختلف آشنا می کردند.یکی از قصه های مورد علاقه من، قصه «روباه و گرگ» بود. در این قصه، روباه با ترفندی گرگ را فریب می دهد و از دست او نجات می یابد. این قصه به من یاد داد که همیشه باید باهوش باشم و از هوش خود برای مقابله با مشکلات استفاده کنم.مادرم بزرگم قصه های زیادی برایم گفت. هر کدام از این قصه ها درس و نکته ای برای من داشت. قصه های او مرا با دنیای اطراف آشنا می کرد و به من کمک می کرد تا انسان بهتری باشم.من همیشه از شنیدن قصه های مادربزرگم لذت می بردم. این قصه ها برای من یک دنیای جدیدی را به ارمغان آوردند و خاطرات شیرینی را برایم رقم زدند.

نتیجه:

من همیشه از مادربزرگم برای قصه هایش سپاسگزارم. او با قصه هایش، دنیای کودکی من را زیباتر کرد.

انشا دوم :

مقدمه:

قصه‌های مادربزرگ همیشه برای من شیرین‌ترین و دلنشین‌ترین لحظات شب‌های کودکی بودند. هر بار که شب‌ها دور مادربزرگ جمع می‌شدیم و او با صدای گرم و مهربانش قصه‌ای جدید برایمان تعریف می‌کرد، حس آرامش و خیال‌پردازی ما را به دنیایی دیگر می‌برد. قصه‌های او نه فقط داستان‌هایی ساده، بلکه گنجینه‌ای از حکمت‌ها، درس‌های زندگی و عشق به گذشته بودند.

بدنه:

مادربزرگ همیشه در کنار بخاری یا زیر لحافی گرم، با چهره‌ای مهربان و چشمانی که می‌درخشید، داستان‌های قدیمی و افسانه‌های پر رمز و راز را برای ما تعریف می‌کرد. قصه‌هایی که در آن‌ها حیوانات سخن می‌گفتند، شاهزاده‌ها به دنبال عشق و عدالت بودند و آدم‌های معمولی با شجاعت و نیکی به قهرمانان تبدیل می‌شدند. او با حرکات دست و تغییر صدایش، هر شخصیت را زنده و واقعی جلوه می‌داد.یکی از قصه‌هایی که همیشه در یادم مانده، داستان پیرزن دانا بود. پیرزنی که با خردمندی و مهربانی‌اش به همه اهالی روستا کمک می‌کرد. او با سخاوتش، راه‌حل‌های ساده‌ای برای مشکلات مردم پیدا می‌کرد و همه را از دشواری‌های زندگی نجات می‌داد. مادربزرگ همیشه به ما می‌گفت که این قصه نشان می‌دهد خرد و نیکی بالاترین دارایی‌های انسان است و هر کس با دل پاک و نیت خوب، می‌تواند دنیایی بهتر برای دیگران بسازد.قصه‌های مادربزرگ نه تنها برای سرگرمی ما بودند، بلکه در آن‌ها درس‌های پنهانی وجود داشت. او از ما می‌خواست که به دقت گوش کنیم و از داستان‌ها عبرت بگیریم. هر قصه‌ای حاوی پیامی درباره دوستی، صداقت، شجاعت یا گذشت بود. او با این داستان‌ها به ما یاد می‌داد که زندگی پر از چالش‌هاست، اما با ایمان، محبت و تدبیر می‌توانیم از همه آن‌ها عبور کنیم.شب‌های قصه‌گویی مادربزرگ برای من و خانواده‌ام لحظاتی خاص و ناب بود. هر قصه او مانند پلی بود که ما را به دنیایی دور و پر رمز و راز می‌برد؛ دنیایی که در آن همه چیز ممکن بود و هر مشکلی با دانایی و عشق حل می‌شد. قصه‌های او بخشی از خاطرات شیرین کودکی من شده‌اند، و هر بار که به آن‌ها فکر می‌کنم، حس می‌کنم که دوباره به آن شب‌های آرام و گرم بازگشته‌ام.

نتیجه گیری:

قصه‌های مادربزرگ برای من یادآور عشق، صبر و تجربه‌هایی است که نسل به نسل منتقل شده‌اند. هر قصه‌ای که او تعریف می‌کرد، نه فقط داستانی از گذشته، بلکه هدیه‌ای بود که به ما کمک می‌کرد تا بهتر زندگی کنیم و به ارزش‌های واقعی انسانیت پی ببریم. اکنون که بزرگ‌تر شده‌ام، می‌فهمم که این قصه‌ها فقط داستان نبودند، بلکه نقشه‌ای برای زندگی بودند که مادربزرگ با مهر و خرد خود به ما هدیه می‌داد.

source

توسط petese.ir