هم شما به خاطر دارید، هم من. زمانی، وقتی اعلام میشد قرار است از فلان اثر محبوب یک بازسازی صورت بگیرد، همه هیجان زده میشدند تا کتاب، فیلم و انیمیشن موردعلاقه خود را در قالبی جدید ببینند. از ارباب حلقهها بگیرید تا هری پاتر، آثاری که توانستند نشان بدهند در دیگر قالبها هم حرفی برای گفتن دارند. اما امروزه که رسانه مین استریم، فرمول زده شده، دیگر خبر بازسازی و اقتباس مخاطبان را هیجان زده نمیکند. مثال اخیر آن، همین آواتار: آخرین بادافزار است. فارغ از آنکه اثر در برابر نسخه انیمیشنی هیچ است، اما چرا به خودی خودش به شدت اثری فراموش شدنی است؟ همراه ویجیاتو باشید.
آواتار: آخرین بادافزار سریالی در ژانر فانتزی ساخته شده توسط آلبرت کیم است. از بازیگران اثر میتوان به گوردون کورمیر، کیاونتیو، ایان اوسلی و دانیل دائه کیم اشاره کرد. داستان اثر درباره پسری به نام آنگ است. در دوازده سالگی، او متوجه میشود که آواتار جدید است و برای حفاظت از جهان، باید به چهار عنصر تسلط بیابد. اما طی اتفاقاتی غیرمنتظره، او به خوابی صد ساله رفته و بعد از بیداریاش، باید خودش را با جهان جدید وقف دهد.
حوصلهتان را سر نمیبرم، همهمان خبر داریم که مفاهیم داستان آواتار چه هستند! فداکاری، مسئولیت پذیری، کنار آمدن با فقدان و عطش برای قدرت. مفاهیمی که در طی سه فصل با حوصله به آنها پرداخته شد و خبری از عجولانه بودن در آنها نبود. داستان لایو اکشن هم به این مفاهیم میپردازد اما خبری از آن اثر گذاری نیست. دیالوگها حس و حالی تماماً شعاری دارند و بیشتر با یک موعظهگری فانتزی طرف هستیم تا اثری که هم هیجان داشته باشد، هم بامزه باشد و هم اکشنش ما را میخکوب کند. برجستهترین ایراد آواتار همین بخش است که چندین مشکل دیگر نیز از آن نشأت میگیرند.
دنباله سریال انیمیشنی وقت ماجراجویی (Adventure Time) یعنی Fiona and the Cake دلیل موفقیتش واضح و مورد توجه بود: تغییر تن. در خود وقت ماجراجویی رگههایی از مفاهیم و اتفاقات تاریک دیده میشد اما سازندگان آن میدانستند که مخاطبانشان دیگر بزرگ شدهاند و به همین دلیل، توانستند صریحتر به مفاهیم تاریکتری بپردازند، لحظات گرافیکی را در آن جای داده و یک دنباله بسیار خوب را تحویل دهند. اما سازندگان لایو اکشن آواتار با آنکه این فرصت را داشتند، تصمیم گرفتند که حداقل به جای یک بازگویی یا اقتباسی متفاوت، تنها یک سری آرک شخصیت پردازی را تغییر داده و چندین اتفاق و پردازش شخصیتی را در یک فصل جای بدهند. نه خواستند آنقدر خشن باشند که مخاطبان نوجوان اثرشان را نبینند و نه آنقدر بچهگانه که هواداران قبلیشان حوصلهشان سر برود.
بهترین کلمهای که برای توصیف وضعیت آواتار میتوانم پیدا کنم این است که “مارولی” شده است. آثار اخیر مارول با آنکه تیم تولید و بازیگری متفاوتی دارند، اما همگی از یک فرمول پیروی میکنند. برای لحظات خندهدار یک فرمول وجود دارد، برای لحظات درام یک فرمول و حتی برای بازیگری! گاهی هم یک ریسکها و جاه طلبیهایی وجود دارند که شاید ما را هیجان زده کنند، اما زیر خروار خسته شدنهای ناشی از بیشتر اثر فراموش میشوند. سازندگان آواتار هم به همین شکل، به جای آنکه بیایند حداقل اثری جاه طلبانهتر ارائه دهند، تماماً به فرمولی که مارول برای آثار بلاک باستری ارائه داده چسبیده و باعث شدهاند اثری ساخته شود که بعد از یک روز، چیز خاصی از آن در ذهنمان باقی نماند.
میتوان گفت که با سریال بیحوصلهای هم طرف هستیم. شخصیت پردازی سریال به جای آنکه بارها گذشته و اهداف شخصیتها را در ابهام بگذارد، آنها را برملا کرده و فرصت خیال پردازی و مشارکت مخاطب را در داستان گویی سریال از او میگیرد. بیایید به “بازی تاج و تخت” نگاهی بیاندازیم. در این اثر شخصیتها تمام اطلاعات و داستانهایشان را به نمایش نمیگذارند. ما تا آخرین لحظات حضورشان در صحنه، نمیدانستیم چرا چنین تصمیماتی میگیرند، چرا این ویژگیها و نشانهها را دارند و در نهایت، هدفشان چیست. لایو اکشن آواتار میخواهد هرچه سریعتر داستان خود را تمام کند. ما در همان فصل اول شخصیتها را میشناسیم ولی ارتباط گرفتن با آنها تقریباً غیرممکن است. همینکه سریال کار خودش را آنگ شروع کرد نشان میدهد که اصلاً حوصله پرداختن به شخصیتها را نداشته و میخواهد در اولین فرصت، کارش را به اتمام برساند.
در آواتار خبری از جاه طلبی نیست. آن حس و حالی که مخاطب با خودش بگوید: “آره! حتماً با یک عشق و علاقه مشغول ساختش بودند.” نیست. بیشتر مانند تکلیفی میماند که گفتهاند انجامش بدهید وگرنه نمره نمیگیرید. تکلیفی که نه علاقهای به انجامش داریم و صرفاً برای پاداشش، به سراغش میرویم. به جز قسمت پایانی و رنگ پردازی جذابی (دروغ چرا واقعاً آن لحظه هیجان زده شدم!) که رخ داد، دیگر خبری از جاه طلبی نیست. سریال میتوانست ریسک کند. میتوانست به یک بازگویی جدید از داستان آواتار اما خشنتر و تراژیکتر تبدیل شود. میتوانست حوصله به خرج دهد و به جای حذف کردن یکی دو آرک شخصیتی، آنان را در چالشهای جدیدی قرار داده و قوسهای مختلفی به آنان بدهد. ولی خب، نه. خبری از این کارها نیست.
لایو اکشن آواتار خودش را نمیشناسد. اگر بگویم سریال تقلیدی ناشیانه از بازی تاج و تخت و ارباب حلقهها است، بیراه نگفتهام. لحظهای میخواهد خشن و سرد باشد اما نه آنقدر خشن و میخواهد به گوشه کنار این دنیای فانتزی سرک بکشد اما حوصله گشت و گذار را ندارد. آواتار شبیه به هر چیزی است به جز خود آواتار! شوخیهای سریال بیمزهاند و پیامهای اخلاقیاش خسته کننده. اخیراً لایو اکشن One Piece که مورد استقبال قرار گرفت، از بامزه بودن خود انیمه استفاده کرد و سعی کرد آن را در لایو اکشن انتقال دهد که موفق نیز بود. اما آواتار نه توانست به خوبی بامزه باشد نه جدی. اثری که میخواهد همه چیز باشد اما حتی دستش را هم برایشان دراز نمیکند.
اکشن سریال گاه بد است گاه خوب که این جای سوال دارد. این به نوعی بیاحترامی به مخاطب است. در حالی که مبارزه پایانی سریال واقعاً جذاب است، بقیه مبارزات همان اکشن کلیشهای است که از سوی زک اسنایدر بیشتر میبینیم. صحنه آهسته، نما از بالا و کورئوگرافی ضعیف، چیزی که بارها و بارها بدترین و بهترین مثالهایش را دیدهایم و دیگر نمیتوان چیز جدیدی از آن در آورد. اما بازهم آواتار به این کلیشهها میچسبد. در حالی که آثار مبارزهای همواره در جست و جوی دادن رنگ و بویی تازه به گلاویز شدنها و نبردها هستند، آثاری هم هستند که فقط میخواهند “یک چیزی” بسازند و پی کارشان بروند.
جلوههای ویژه اثر وضعی همانند اکشن آن دارند. در حالی که شهرها به زیبایی تصویرسازی شدهاند و موجودات این دنیا به خوبی به حرکت درآمدهاند، در جاهای دیگر ضعیف است. به طور مثال، در قسمت اول وقتی که آنگ از قدرتش استفاده میکند، این موضوع کاملاً مشهود است. فیلمبرداری، موسیقی و تدوین به شدت معمولی هستند و دستاورد اثر در این بخشها چیز به یادماندنی نیست. در کل، فرم و کارگردانی اثر هم در سطح متوسطی قرار میگیرد.
بازیگری آواتار شایسته تشویق و تمجید است. بازیگران به خوبی از پس نقشهای خود برآمدهاند. گوردون کورمیر توانسته بامزگی آنگ را به تصویر کشانده و نمیتوان گفت که لوس است. کیاونتیو و ایان اولسی شیمی خوبی با یکدیگر داشته و امیدوارم در آینده بیشتر از این دو بشنوم. دالاس لیو نیز توانسته در قد و قامت یک ضدقهرمان بدرخشد و آن خشم و سردرگمی زوکو را خوب به نمایش گذاشته است. پاول سون هیونگ لی نقش به یادماندنی و دوست داشتنی را ایفا کرده و دانیل دائه کیم نیز به خوبی توانسته شرور داستان را بازی کند. شاید غیرمنتظرهترین بازیگر اثر دنیل پیودی (عابد سریال Community) بوده که توانست نقشی هرچند کوتاه، اما درگیرکننده و جذاب را بازی کند. بنابراین، هرچقدر اثر در دیگر سطوح ضعیف یا متوسط است، میتوان گفت بازیگران فیلم بسیار خوب هستند.
حرف آخر: به چه هدفی؟ وقتی که انیمیشنی در کار است که همچنان هواداران خودش را دارد و روزانه به فندوم آن اضافه میشود، لایو اکشنی که در آن هیچ نشانهای از جاه طلبی و خلاقیت نیست، ساخته شدنش چه هدفی دارد؟ اگر پول است، که خدا آخر عاقبت هنر و عاقبت نتفلیکس را به خیر کند! برای چه کسی؟ سریال تماماً مارولی است. نه برای مخاطب بزرگسال جذاب است نه نوجوان. نه میتواند لحنی بالغانه داشته باشد و نه لحنی شاد و بچگانه.
لایو اکشن آواتار: بادافزار بد نیست. فاجعه نیست، فقط چیزی است که سریع فراموش میشود. امروزه انگار ایده دیگر از ذهن سازندگان رخت بسته و استودیوها فکر میکنند با یک سری تغییر در شخصیتها و داستان، یک اقتباس مدرن را به تصویر کشاندهاند. اما این کار یک نوع کلاه برداری مدرن است که آن بخش زیبای خلاقیت و جاه طلبی هنر را کوچک میشمارد. بهترین کار، همان است که بنشینیم و انیمیشن را ریواچ کنیم. انیمیشنی که حداقل عشق و علاقه را از آن میتوان دریافت.
مطلب پیشنهادی:۱۲ فیلم تماشایی با چاشنی ماجراجویی در جنگلورود به حیات وحش
source
بهترین عطر مردانه