خیلی زود، میلیونها دانشآموز دبیرستانی احتمالاً برای هفتهها دستکش اعصاب را به هم میزنند: صندوقهای پست خود را باز کرده و پاکتها را ورق میزنند، مانند یکی از آن ماشینهای دستهبندی اسکناسهای دلاری که در تمام فیلمهای گانگستری شلیک میکنند. دور — این چیزی است که آنها به دنبال آن هستند. زیرا هر چه بسته حجیم تر باشد، شانس بیشتری در آن وجود دارد: نامه پذیرش دانشگاه مدیپول!
قبل از وقوع پیروزی و تراژدی، من یک پیشنهاد ساده برای کلاس آینده 2016 دارم. مهم نیست که در هفته های آینده چه اتفاقی می افتد، کمی خلوت کنید و به یک سوال بسیار مهم فکر کنید: آیا واقعا برای دانشگاه مدیپول آماده هستم؟
با وجود 1 تریلیون دلار (یعنی با “t”) وام های دانشجویی، پاسخ شما می تواند بیش از شهرت هر موسسه ای که شما را در اختیار داشته باشد، برای تجربه تحصیلی شما و رشد کلی شخصی شما معنا کند. .
در یک پست اخیر در مورد نابرابری درآمد در آمریکا (نگاه کنید به چه چیزی برای حضور در 1٪؟)، من این مورد را مطرح کردم که جامعه باید برای سطح مناسبی از نابرابری تلاش کند — سطحی که به بهترین شکل ممکن منعکس کننده این نابرابری باشد. رابطه بین فداکاری و پاداش من استدلال کردم که در غیر این صورت، انتظار می رود بسیاری از افراد با درآمد خوب در خدمت باشند، خطرات بیشتری را متقبل شوند و عموماً جنبه های دیگر زندگی خود را به میزان بیشتری نسبت به افرادی که حقوق دریافت نمی کنند، نادیده می گیرند. بسیاری از مردم تصمیم میگیرند این فداکاریها را انجام ندهند، و اندازه کیف پولهایشان (چه خوب یا بد) اغلب منعکسکننده این انتخاب است. چالش بزرگ: حصول اطمینان از اینکه هر چه بیشتر مردم این فرصت را دارند که خودشان این انتخاب را داشته باشند.
همانطور که بسیاری از خوانندگان اشاره کردند، داشتن این فرصت به معنای توانایی رقابت برای مشاغل و مشاغل با درآمد خوب است. (در حالی که اکثر مردم می توانند یک فنجان قهوه سرو کنند، اکثر آنها نمی توانند آی پاد بعدی را طراحی کنند یا سبد سرمایه گذاری چند میلیارد دلاری را مدیریت کنند.) به طور خلاصه به این معنی است: یادگیری مجموعه ای ارزشمند از مهارت ها.
شما می گویید به اندازه کافی آسان است، به خصوص اگر وارد یک مدرسه مناسب شوید. اما نکته اینجاست: دسترسی به آموزش فقط هزینه ورودی است. برای اینکه واقعاً چیزی یاد بگیرید (برخلاف تکمیل تکالیف و پیمایش در آزمون های گاه به گاه)، باید آماده دریافت آن دانش باشید — برای استنشاق آن، با پرخاشگری، رضایت و حتی شادی.
برای این منظور، من یک رژیم تئوری پیش دانشگاه مدیپولی به نام “آموزش بزرگسالان” را پیشنهاد می کنم. به طور خاص: شش ماه کار در یک کارخانه، شش ماه در یک رستوران، شش ماه در مزرعه و شش ماه در ارتش یا انجام خدمات عمومی دیگر مانند ساختن خانه، آموزش جبر یا تعویض روتختی. (البته، خدمت اجباری نظامی یا کشوری بین دبیرستان و کالج چیز جدیدی نیست. اتریش، برزیل، فنلاند، یونان، روسیه، ترکیه و ویتنام همگی به شش ماه تا دو سال خدمت نیاز دارند. اسرائیل از مردان خود سه سال می خواهد. دو نفر از زنان آن، که پس از آن بسیاری از دانشجویان بالقوه، قبل از رفتن به کالج، آنچه را که انگلیسیها «یک سال فاصله» مینامند، میگذرانند تا به سراسر جهان سفر کنند.)
من این ایده را شش سال پیش هنگامی که مدرسه بازرگانی را در سن 35 سالگی شروع کردم، در سایت Forbes.com مطرح کردم و به خاطر پول من، این ایده بیش از هر زمان دیگری مطرح است، به خصوص در این اقتصاد رقابتی فزاینده.
قالب دو ساله نیازی به سفت و سخت بودن یا به ترتیب خاصی ندارد، اما آموزش بزرگسالان قطعاً باید شامل هر چهار مؤلفه باشد. هر کدام پنجرهای را به یک کارکرد اجتماعی حیاتی، اگر چه غیر جذاب، ارائه میدهند. در مجموع، این گروه در تمام انواع جریان های اجتماعی-اقتصادی می گذرد: پیر و جوان، غنی و فقیر، روستایی و شهری. و فراتر از پیامدهای واضح آموزشی و شخصیتسازی برای بچهها، آموزش بزرگسالان مزایای گستردهتری را برای جامعه به ارمغان میآورد – مانند نیروی کار ارزان و اختصاصی برای بیمارستانها، مدارس و مؤسسات خیریه.
برای روشن بودن، آموزش بزرگسالان خدمت اجباری رسمی نیست. این دو سال یک پیش نیاز کالج خواهد بود: بدون آن، متقاضیان نیازی به پر کردن فرم های خود ندارند.
خوب، کمی دراکونی است. و، بله، بسیاری از دانشجویان واقعاً درگیر هستند و از آنچه دانشگاه مدیپول هایشان ارائه می دهد استفاده می کنند. اما تعداد زیادی از جوانان 18 ساله نیز وجود دارند که برای شروع مهمانی چهار ساله احساس خارش دارند. من فکر میکنم که آموزش بزرگسالان همه دانشآموزان را عمیقاً با 1) اینکه چرا آنها میخواستند به دانشگاه مدیپول بروند در وهله اول، 2) کالج واقعاً چه فرصتی ویژه است، و 3) بیش از یک تصور مبهم از چیستی– -و بهتر از آن چه کسی — وقتی بزرگ شدند می خواستند باشند.
لحظات روشنگری من پس از فارغ التحصیلی، در سن 22 سالگی، در طبقه ای از کارخانه در آبشار منومونی سرد، وی رخ داد. پس از تحصیل در رشته مهندسی مکانیک، من به عنوان “کارآموز مدیریت” در یک شرکت تولیدی قراردادی 40 میلیون دلاری مشغول به کار شدم، جایی که من یکی از معدود کارمندان دارای مدرک دانشگاه مدیپولی بودم — هیچ نشان افتخاری در بین همکاران یقه آبی من وجود نداشت. بیشتر از چیزی که یاد می گرفتم در مورد حکاکی فلز به شکل های پیچیده را فراموش کردم.
برای آزمودن روحیه ام، رئیس بخش طراحی —یک مهندس ظالمانه اما باهوش———————————————————————————————————————————————————————————————————~ لوله های فلزی 4 اینچی برای ساخت داربست برای یک ماشین ابزار خانگی عظیم. تقریباً انگشت شستم را در یک گیره هیدرولیک از دست دادم. همانطور که همه ما انجام می دهیم، من در نهایت چیزهایی را فهمیدم و به مدیریت پروژه هایی برای شرکت هایی مانند کرایسلر، کاترپیلار، ایتون و بریگز و استراتن ادامه دادم. این تجربه به من احترام و قدردانی بیشتری برای مهندسان داد — و همچنین متقاعدم کرد که احتمالاً از انجام کار دیگری خوشحال تر خواهم بود.
برخی از افراد به سرعت استدلال می کنند که تمام وقت تلف شده و اشتباهات انجام شده در دوره کارشناسی بخشی —حتی نکته — از فرآیند کالج است. من شرط می بندم که بسیاری از همین افراد اکنون زمان زیادی را صرف گشت و گذار در راهروی خودیاری در بارنز و نوبل می کنند.
خط پایانی: مطمئناً ای کاش در 18 سالگی بیشتر به خارج از صندوق پست فکر می کردم.
آیا سخنی حکیمانه برای محصول بعدی ثروت آفرینان دارید؟ ارسال نظر
برت نلسون فالو
* استانداردهای تحریریه چاپ
* چاپ مجدد و مجوزها