انشا درباره خاطره یک روز بارانی : نوشتن انشا در پایه های ابتدایی و حتی دوره اول راهنمایی ضروری است. پس باید موضوع خاص و زیبا و سرگرم کننده باشد. در ادامه همراه حرف تازه باشید.
بهترین و کامل ترین انشا درباره خاطره یک روز بارانی با مقدمه،بدنه و نتیجه گیری
انشا اول :
مقدمه:
چه قدر بارش باران را دوست دارم، نغمه افتادنش روی برگ و کم کم خیس شدن این دنیای بزرگ، واقعا چه قدر آب لازم است تا زمین به این پهناوری خیس شود و آلودگیاش کم شود. خداوند در یک لحظه همه را آب زده و عطر خوش خاک همه را بر می دارد. و چه خاطره ای می شود در آن روز برایم.
بدنه:
یکی از دوستانم به دنبالم آمد و من هم بی چتر و کلاه با او شتابان رفتم. کم کم در راه نم نم باران را روی دستم حس می کردم و بوی نم که چه قدر برایم خواستنی است. کم کم به بازیگاه رسیدم و مشغول بازی شدیم. صدای افتادن قطرات باران روی وسایل بازی را می شندیم و با خود گفتم، عجب شانسی، کم کم خیس می شدم ولی دوست نداشتم به خانه برگردم. دلم می خواست بازی را ادامه دهم.خوب و خوش بودم و انگار از قطرات دوش می گرفتم و لذت می بردم. چه قدر حال خوبی بود. کم کم داشت سردم می شد و احساس خوشی به حس سرما زدگی تبدیل می شد. از راه میانبر پارک و بازیگاه به سمت خانه حرکت کردیم. خوب و خوش یاد ترانه باز باران افتادم و دوان دوان به سوی خانه حرکت کردم. وقتی درب خانه رسیدم انگار مادرم سخت منتظرم بود و مضطرب.خیلی سریع لباسهایم را عوض کردم و شروع کردم به خوردن چای خوش رنگی که روی اجاق گاز دم شده بود. خدایا باران را چه قدر دوست دارم و خاطرات خیسش را، هیچ وقت این نعمت بی دریغ را از من مگیر و مهمتر از باران مادرم بود که خاطره این روز را برایم زیباتر و جذابتر مرد. خدایا باران و مادر را از من مگیر.
نتیجه گیری:
باران نعمت ناب خداوند است که همانا می تواند بهترین خاطره را هم برای عشاق بسازد. کاش در هر روز بارانی دفتری داشته باشم و از لحظات ناب خداوند دفتری به یادگار بنویسیم. کاش خاطرات روز خوش عشق و باران را نوشته و قاب کنم.
انشا دوم :
مقدمه:
من خاطرات زیادی از دوران کودکیام دارم، اما یکی از خاطرات شیرینی که هیچوقت فراموش نمیکنم، مربوط به زمانی است که در یک روز بارانی به همراه خانوادهام به پارک رفتیم.
بدنه:
هوا بسیار سرد و بارانی بود. قطرات باران به آرامی روی شیشههای پنجره میریختند و صدای دلنشینی ایجاد میکردند. ما لباسهای گرم پوشیدیم و از خانه بیرون رفتیم.وقتی به پارک رسیدیم، همه جا خلوت بود. فقط چند نفر در حال قدم زدن بودند. ما زیر یک چتر بزرگ نشستیم و شروع به صحبت کردیم.از مدرسه و دوستانمان و از چیزهایی که در آینده میخواستیم انجام دهیم صحبت کردیم. آن روز، ما چیزهای زیادی از همدیگر یاد گرفتیم و بیشتر با هم آشنا شدیم.بعد از مدتی، باران بند آمد و خورشید بیرون آمد. ما از چتر بیرون آمدیم و شروع به قدم زدن کردیم.
خیابانها و پارک خیس شده بودند. قطرات باران روی برگهای درختان برق میزدند. ما با صدای بلند میخندیدیم و از هوای تازه لذت میبردیم.آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من با خانوادهام لحظات بسیار خوشی را سپری کردم.
نتیجهگیری:
خاطرات، بخش مهمی از زندگی ما هستند. آنها، میتوانند شیرین یا تلخ باشند. اما مهم این است که قدر آنها را بدانیم و از آنها درس بگیریم.
source