وقتی بررسی بازی Split Fiction به من سپرده شد، اولین سوالی که در ذهنم شکل گرفت این بود که «چگونه این اثر را برای مخاطبم توصیف کنم؟». با گذشت ۱۴ ساعت از بازی، باید بگویم همچنان جواب دقیقی برای سوالم پیدا نکردم. چرا که اسپلیت فیکشن اثریست که دهها ژانر و سبک دیگر را در خودش قرار داده و نتیجه آن یک اثر سرگرمی خارقالعاده است که با تک تک پیکسلهایش، هدفی که دارد را فریاد میزند: از بازیهای ویدیویی هرطور شده لذت ببرید. با بررسی بازی Split Fiction همراه ویجیاتو باشید.
ناشر بازی:
EA
مدت زمان بازی:15 ساعت
سازنده بازی:
Hazelight Studios
کامل کردن بازی:18 ساعت
استودیوی هیزلایت با رهبری جوزف فارس، از آن دست استودیوهای بازیسازی است که پیشرفتشان به وضوح قابل مشاهده بوده است. از بازی Brothers تا A Way Out و It Takes Two، این استودیو نشان داد که سعی دارد خلائی که در بین بازیهای کوآپ داستانی وجود دارد را با یک فرمول استاندارد پر کند. اما بازی اخیر این استودیو یعنی Split Fiction از همه لحاظ پا را از مرزهای استودیو فراتر میگذارد و با قدرت خودش را به عنوان یکی از برترین بازیهای سال معرفی میکند.

داستان بازی حول محور دو نویسنده با نامهای زوئی (Zoe) و میو (Mio) روایت میشود. این دو نویسنده برای چاپ داستانهایشان پا به ساختمان نشریهای به نام Radar میگذارند، غافل از آنکه اتفاقات عجیبی در انتظارشان است. نشریه Radar با ساخت چند گجت شبیهساز فوق پیشرفته، سعی دارد تا داستانهای نویسندههای مختلف را شبیهسازی کند. البته که در پشت پرده، این نشریه تلاش دارد تا ایدههای داستانی این نویسندهها را بدزدد و با کمک یک تکنولوژی آنها را دست کاری و منتشر کند.
زوئی و میو طی اتفاقاتی در یک شبیهساز مشترک گرفتار و داستانهایشان با هم ترکیب میشود و حالا آنها تلاش دارند تا از این شبیهساز بیرون بیایند و اقدامات شوم نشریه را متوقف کنند. میو یک نویسنده داستانهای علمی تخیلی و زوئی یک نویسنده داستانهای فانتزی است و ویژگیهای رفتاری و کاری آنها زمین تا آسمان با هم تفاوت دارد. در یک دنیا، آسمانخراشها، ماشینهای پرنده و نورهای نئونی و نبردهای جنگی در سرتاسر شهر دیده میشوند، در دنیایی دیگر جنگلهای سرسبز، موجودات افسانهای شگفتانگیز و مناظر طبیعی که نمادی از امید و پرستش زندگی هستند.
راستش را بخواهید، هنگام تجربه بازی متوجه خواهید شد که داستان کمی از ساختار کلاسیک و استاندارد فاصله گرفته و از طرفی داستانگویی را اولویتهای اول و دوم خود قرار نداده است. اسپلیت فیکشن بهقدری غرق در ایجاد خلاقیت برای گیمپلی و تعریف داستان از طریق مراحل میشود، که طراحی روایی و داستان از طریق کاتسین به اولویت سوم تبدیل شده است. با این وجود، روایت داستان همچنان جذابیت خودش را حفظ میکند. برونگرایی کاراکتر زوئی و هدفمند بودن کاراکتر میو به اندازه کافی میتواند داستان را برای شما جذاب نگه دارند، هرچند که کاراکترهای فرعی بهیادماندنی نیستند. کمعمق بودن کاراکترهای فرعی را چندان نمیتوان مشکل بزرگی در روند داستانی دانست، چرا که این زوئی و میو هستند که محورهای اصلی این داستان هستند و تیم نویسندگان موفق شده تا تضاد رفتاری بین این دو نفر را به یک رابطه بهیادماندنی با شیمی خوب تبدیل کند.
از طرفی هدف اصلی تیم نویسندگان، کنایه به وضعیت امروز دنیای سرگرمی است. سیستم شبیهساز داستانها، کنایهای مستقیم به کاربرد هوش مصنوعی در دنیای امروز سرگرمی است و ناشران بزرگ را هدف قرار میدهد. کلیت داستان میخواهد به شما نشان دهد که یک داستان خوب از رویاپردازی ذهن یک انسان شکل میگیرد نه از حافظه یک ماشین بهنام هوش مصنوعی. پیامی که پر از دغدغه است و تعریف آن، حرکتی قابل احترام است.
همانطور که در ابتدا گفتم، فرمول طراحی گیمپلی و مراحل هیزلایت، بار داستانگویی و مهمتر از آن شکل دادن یک ماجراجویی منحصربهفرد و فراموشنشدنی را به دوش میکشند. اسپلیت فیکشن از تک تک المانهای گیمپلی برای آشنا کردن مخاطب با فضای داستانی و بازی استفاده میکند. این روش بهقدری جذاب طراحی شده که در همان دو ساعت ابتدایی تصور میکنید که دهها بازی مختلف با فضاهای متفاوت را تجربه کردید.
در یک نقطه به عنوان دو سایبر نینجای سوار بر موتور، از آسمانخراشهای یک شهر سایبرپانکی بالا میروید و پیشرفتهترین گجتها و ماشینها را نابود میکنید و در نقطهای دیگر به عنوان یک موجود درختی و یک میمون، با یک میمون رقاص مواجه میشوید و انواع حرکات موزون را انجام میدهید. هیچکدام از این موارد نهتنها بد نیست، بلکه بهترین روش ممکن برای تعریف این داستان خاص است. اسپلیت فیکشن داستانیست درباره دنیای سرگرمی؛ داستانیست درباره عشق به داستانگویی و ژانرهای مختلف دنیای سرگرمی؛ داستانی درباره اینکه به شما ثابت کند که چرا بازیهای ویدیویی را دوست دارید.
میو کاراکتری است که بیشتر درگیر مبارزات تن به تن میشود، در حالی که زوئی کاراکتری است که با قابلیتهای مختلفش، میتواند از راه دور با دشمنان مبارزه کند. هر کدام از آنها با ورود به داستانهای مختلف، قابلیتهای جدیدی را بهدست میآورند و با استفاده از آنها، با روشهای خودشان میتوانند پازلها را حل کنند. طراحی پازلها تاحدودی ساده اما سرگرمکننده است و با طی کردن مراحل، پازلها بیشتر بازیکن را درگیر میکنند. حل کردن پازل توسط یک بازیکن برای بازیکن دیگر، از جمله رویدادهایی است که به مراتب در بازی وجود دارد و یک تجربه کاملا بهینه دونفره را پیشروی شما میگذارد.
با این حال، همانطور که پیشتر هم گفتم، بهقدری تنوع بازی زیاد است که واقعا احساس نمیکنید در حال تجربه یک بازی با المانهای واحد هستید. بازی با محیطهای آیندهنگرانه و فانتزیاش، برای دو بازیکنی که کاراکترهای متفاوتی را کنترل میکنند، تعیین وظیفه میکند و تنوع را برای یک بازیکن حفظ میکند. زمانی که یکی از ویدیوهای ضبط شده از بازی خودم را تماشا کردم، از تجربهای که همراهم در طول بازی داشت شگفتزده شدم. من در حال حل یک معما در گوشهای بودم و همراهم درگیر یک مبارزه تمام عیار شده بود. تمامی این المانها باعث میشود تا اسپلیت فیکشن، تازگی خودش را برای ساعتها حفظ کند و تکرارپذیری خودش را هم بالا ببرد.

زمانی که من به عنوان یک پری (Fairy) از پلتفرمهای بازی عبور میکردم، در حالی که همراهم در نقش یک ماهی در حال تجربه بازی بود، با خودم گفتم «این دقیقا یک سرگرمی و تجربه فوقالعاده است.» چنین چیزی را در هیچ پلتفرم و مدیوم دیگری، نمیتوانید تجربه کنید. هیچ مدیوم دیگری نمیتواند در یک آن واحد، دو تجربه کاملا متفاوت، خاص و باکیفیت را به شما ارائه دهد. اینها دقیقا المانهاییست که به شما ثابت میکند، چرا بازیهای ویدیویی را دوست دارید و چرا این مدیوم را به سرگرمی اصلی خودتان تبدیل کردید.
اسپلیت فیکشن از هیچ رفرنس و ایستراگ، ابایی ندارد و اتفاقا هدف دارد که به بازیها و دیگر مدیومهای هنری هم گذر بزند چون میخواهد جذابیت دنیای بازی را به همه نشان دهد. اسپلیت فیکشن خودش را موظف میداند تا به مخاطبانش ثابت کند چرا سری بازیای مثل Mega Man، اثری است که باید مورد احترام قرار بگیرد. خودش را موظف میداند تا ثابت کند چرا گروت، یکی از بهترین ابرقهرمانهایی است که تا به حال طراحی شده است. این بازی، نامهای عاشقانه به طرفداران دنیای سرگرمی است. این بازی میخواهد ثابت کند که دنیای سرگرمی چرا جذاب است و ما به عنوان مخاطب چرا آن را دوست داریم.
پیشتر به تفاوت جهانهای بازی اشاره کردم که بخشی از این تنوع، به مراحل فرعی بازی برمیگردد. مراحل فرعی تنوع بسیار بالایی دارند و میتوان گفت که این مراحل جایگزین مینیگیمهای بازی It Takes Two شده است. اگرچه نبود این بازیهای کوتاه در بین مراحل اصلی احساس میشود، اما مراحل فرعی هم به اندازه کافی عمیق هستند تا ریتم بالای بازی را حفظ کند. در این مراحل هم سازنده مستقیما به بازیها و دیگر سبکها اشاره میکند و انواع و اقسام تجربهها را در یک قالب میتوانید تجربه کنید. از نبرد با کشتی هوایی به سبک بازیهای آرکید بگیرید تا سواری روی شنهای زمانی که به پرینس آو پرشیا اشاره دارند.

این تنوع چه در مراحل اصلی و چه در مراحل فرعی دیده میشود و هرگز از تجربه بازی تا ساعات پایانی خسته نمیشوید. حتی اگر بخشی از این بازی را تا نیمه بروید، یک حس کامل بودن تجربه به شما منتقل میشود. گاهی طراحی مراحل واقعا شگفتزدهتان میکند. در یکی از مراحل بهقدری زاویه حرکت کاراکتر من و همراهم متفاوت طراحی شده بود که من احساس میکردم در حال تجربه یک بازی ساید اسکرول بودم، در حالی که همراهم حس و حال تجربه یک بازی تاپداون را داشت. چنین اتفاقاتی در طول بازی زیاد است و هربار خلافیت تیم سازنده بیشتر شما را شگفتزده میکند.
راستش را بخواهید، موقعیتهای عجیب و ارزشمند زیادی در بازی وجود دارد که نمیخواهم به آنها بپردازم چرا که میخواهم تازگی این موقعیتها را برای شما حفظ کنم. هرساعت که از بازی میگذرد، سازندگان شما را با یک ترفند جدید شگفتزده میکنند. دقیقا همین موارد و جزئیات است که در ذهنتان ماندگار خواهد شد و بازی را به یک اثر عالی تبدیل میکنند.
بازی با موتور گرافیکی آنریل انجین ۵ ساخته شده و از لحاظ بصری و گرافیکی چشمنواز است. طراحی شهرهای سایبرپانکی و جنگلها و روستاهای فانتزی واقعا زیباست. همچنین طراحی کاراکترهای اصلی زوئی و میو هم بسیار خوب است و بهراحتی میتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید. موسیقیهای بازی هم هماهنگی خوبی با فضای بازی دارند و تیم آهنگسازان برای هرکدام از محیطهای علمی تخیلی و فانتزی، قطعات مخصوصی ساختند تا تفکیک این دو فضا به بهترین شکل انجام شود. اگرچه در طول تجربهام چند باری به باگهای صداگذاری برخورد داشتم اما هیچکدام از آنها اختلالی در بازی ایجاد نکرد و این مشکلات با یک بهروزرسانی رفع میشوند.
ادامه دادن روند موفق It Takes Two با Split Fiction آن هم با اجتناب از تکرار فرمول موفق نسخه قبلی روی کاغذ امری غیر ممکن به نظر میرسد و راستش را بخواهید در چند ساعت اولیه هم اسپلیت فیکشن صرفاْ نسخه کاملتری از ایت تیکز تو به چشم میآید و تا حد غیر قابل انکاری شباهتهای زیادی به آن دارد. از طرفی حتی با وجود اینکه بازیهای Hazelight هیچ وقت به خاطر داستان و دیالوگهایشان معروف نبودهاند، باز هم برخی از دیالوگهای بازی بیش از حد تو چشم میزنند اما چند ساعت بعد گیمپلی بینهایت خلاقانه، طراحی مرحله کمنظیر و طنز دوست داشتنی بازی چنان شما را غرق در خود میکند که تمامی فرضیههای قبلی خود را از یاد میبرید. هر لحظه، هر ماموریت فرعی و هر چپتری از اسپلیت فکشن دنیایی برای خودش است که هیچوقت نمیتوانید پیشبینیاش کنید. تنها چیزی که میتوانید پیشبینی کنید و انتظارش را داشته باشید این است که بازی هر لحظه قرار است به شکلی باور نکردنی حتی از قبل هم بهتر شود.
پدرام بهادری
پس از تجربه بازی Split Fiction، احترام من برای شخص جوزف فارس بسیار بالاتر رفت. او با بازی جدیدش علاوه بر اینکه دغدغههای خودش درباره مسائلی مثل هوش مصنوعی و بهخطر افتادن نیروی انسانی را مطرح میکند، بلکه اثری ساخته است که به بازیهای دیگر یا در نگاهی کلیتر به صنعت بازیهای ویدیویی احترام میگذارد.
اما مسئله دیگری که هنگام تجربه بازی مدام به آن فکر میکنم، این است که بازی Split Fiction انگار شخصیترین پروژهای است که جوزف فارس تا به امروز ساخته است. بهیاد دارید درباره اهمیت رویاپردازی انسانها برای نوشتن یک داستان خوب نوشتم؟ حین تجربه بازی، این حس را داشتم که در حال تماشای رویاپردازی پسری نوجوان هستم که روزی به این فکر میکرد که ترکیب یک دنیای فانتزی و سنتی با یک دنیای مدرن و علمی تخیلی چه شکلی خواهد شد. جوزف فارس با توجهی که به واسطه بازی It Takes Two بهدست آورد، متوجه شد که حالا فرصت آن را دارد تا رویاپردازی آن پسر نوجوان را به همه نشان دهد و پیام خودش را سرراست به مخاطبش منتقل کند.
در نهایت باید بگویم که تا به الان، بازی Split Fiction بدون هیچ تردیدی میتواند لقب بهترین بازی سال را از من بگیرد. شاید بگویید که پس پروژه جاهطلبانه راکستار چه میشود؟ پاسخ من این است که استودیوی هیزلایت با هشتاد نفر توسعهدهنده، چنان با قدرت و شهامت برای بهدست آوردن این لقب قدم برمیدارد که باید کلاه از سر برداشت. اگر امسال GTA 6 منتشر شود و پروژه به همان اندازه که صحبتش است، بزرگ باشد، باید اسپلیت فیکشن را مهمترین رقیب خود بداند. هیزلایت و شخص جوزف فارس فرمول موفقی که جواب پس داده بود را برداشتند و آن را ارتقا دادند و سقف استانداردی که خودشان تعیین کرده بودند را بالاتر بردند و یکی از بهترین بازیهای کوآپ تاریخ ویدیو گیم را ساختند.
بررسی بازی Split Fiction براساس کد ارسالی ناشر (EA) برای ویجیاتو روی کنسول PS5 انجام شده است.

میخرمش…
بازی Split Fiction چنان تجربه درجه یک و کمنقصی به شما ارائه میدهد که واقعا دلیلی برای تجربه نکردن آن پیدا نمیکنید. اسپلیت فیکشن بهترین بازی دونفرهای است که تا به امروز ساخته شده و تجربه آن به همه پیشنهاد میشود.

نمیخرمش…
راستش را بخواهید تنها دلیل منفی که برای نخریدن این بازی وجود دارد، نبود یک همراه است. اگر کسی را ندارید که این بازی را با او تجربه کنید، یک بازی فوقالعاده را از دست میدهید.
100
امتیاز ویجیاتو
جوزف فارس و استودیوی هیزلایت یک فرمول برنده برای بازیهای کوآپ پیدا کردند و بازی Split Fiction کاملترین و بهترین نمود این فرمول است. مکانیکهای گسترده، پازلهای درگیرکننده، تنوع بالا و شگفتانگیز مراحل و طراحی نوآورانه در تک تک مراحل بازی، باعث میشود تا اسپلیت فیکشن را بهعنوان یکی از مهمترین بازیهای سال بشناسیم.
source
کلاس یوس